هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

۱۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

نصف شب که می شود فکر های جور و ناجور می اید و خواب را از چشمانم می دزدند . مثل برگ های پاییزی خود را به دست نسیم سرد پاییزی می سپارم ;هر جا که خواست به زمین بگذارد . اگر چه  در اوج آسمان ها نبودم که حالا به زمین بنشینم . 

این ثانیه و این ساعت (3:26) یک ماه کامل بالای سرم لبخند می زند و در دلم روزنه ی امید می شود  . در خیالم شاید به دنبال ماه می روم . حالا که کور سوی امیدم شده ، شاید می خواهد راه را نشانم دهد . اما نه دست هایم و نه پاهایم انگیزه ی رفتن ندارند . انگار به گل نشسته ام . آدم به گل نشسته راه به جایی نمی برد .

برای رهایی  نفسی عمیق می کشم تا غم درون سینه ام التیام یابد . دوباره و دوباره نفسی عمیق می کشم . با هر بازدم غمی کهنه را از دلم پاک می کنم . 

دوباره به ماه آسمان نگاه می کنم و لبخند می زنم   . نفسی عمیق می کشم و به تمام موجودیت این جهان لبخند می زنم   .  

به این فکر می کنم که زندگی ، هنوز می تواند به جریان بیوفتد .هنوز می توان دست هایی را گرفت و به زیبایی این جهان افزود . هنوز می توان امیدوار به خنده های از ته دل بود،  بی انکه اثری از غم باشد .

دوباره نفسی عمیق می کشم .انگار بار غم سنگین است ،تا اسمش که می آید تمام سینه ام از درد پر می شود . 

دوباره نفسی عمیق می کشم . و دوباره و دوباره . و .... 

به ماه نگاه می کنم ، ماه هنوز کامل است و به من لبخند می زند  و من دلخوش به این لبخندم . ماه به بودنش پافشاری می کنم و من دلم قرص می شود . 

حالا دیگر نور ماه به صورتم می تابد و من باچشم های بسته هم دلخوش به بودنش هستم . نفسی عمیق می کشم و به جهان لبخند می زنم . می خواهم پر باشم از نور ماه. انرژی ماه را به درون می کشم  و بند بند وجودم لبریز می شود از نور ماه . 

در این ساعت و این لحظه من و ماه هم پیمان شده ایم   . هر دو سفید هر دو پاک . 

این بار  با هر دم و باز دم نور ماه را به محیط هدیه می دهم . من جاری هستم مثل رود . 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 31 Shahrivar 00 ، 04:09
واژه

شب است.    آهسته آهسته گلهای باغچه به خواب می روند و جهان به شکل دیگری ادامه می یابد . زمین به سکوت می رسد و آسمان به سکوت شب می نگرد . من اما به رویش جوانه هایی فکر می کنم که قرار است با تو سر به فلک بکشند . 

چشم هایم را می بندم . جهان سبز می شود و سرسبزی دشت ادامه راه توست   . سبز باش و با طراوت . بگذار جهان به بودنت تکیه کند . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 Shahrivar 00 ، 22:55
واژه

جانا آمدم اما بدون موضوع   . خب راستش امشب نمی دانم  به چه چیزی میشود  فکر کرد . نیم  ساعتی میشود  که از بالکن خانه ام به ماه نگاه می کنم و حس و حال و زیبایی ماه را ور انداز می کنم . آهسته آهسته خنکای پاییز به روح و تن می شیند  ..... بهار رفت . گرمای تابستان رفت و حالا نوبت پاییزاست . .

. در باور من پاییز فصل عاشقی ست  . شاید به این خاطر که حال و هوای احساسی عاشق ناپایدار ست .  . مثل پاییز که هزار رنگ به خودش میگیرد و هزار درد را با خود یدک می کشد . ... . در این آسمان آرام   اهسته اهسته رنگ نقره ای ماه هم  عوض میشود  . انگار ماه هم دارد  حس و حال پاییز به خودش می گیرد   هی کمرنگ و کمرنگ تر می شود   . اگه خدای نکرده ماه آسمانت  کم رنگ بشود چه می کنی ؟ حتی فکر کردن به این نکته هم تن ادم  را مثل خنکای پاییز می لرزاند . .... . وابستگی و دلبستگی دو مقوله جدایی ناپذیرند . هر چه قدر وابسته تر ، دلبسته تر .

می دانید عشق در نهایت زیبایی و قدرت با خود اسارت هم به همراه دارد . خصوصیات برخی ادم ها دقیقا مثل عقاب است ، باید در اوج آسمان ها پرواز کنند و در اوج بمانند .اسارت برای این ادم ها یعنی مرگ . یعنی نیستی و نابودی . 

یک لحظه تصور کن ; وقتی بال هایت را باز می کنی یعنی تمایل به اوج گرفتن داری  یا در  سرت فکر پرواز داری یعنی که می خواهی قوی باشی .، می توانی قدرت را در بند بند وجودت حس کنی بعد بال هایت را باز می کنی و با یک جهش ،پرواز می کنی و به اوج می رسی . اوج گرفتن همیشه زیبا ست . اما بعد از هر فرازی یک فرود است . شرط اوج موفق این است که در کجا فرود می آیی. یعنی شرط موفقیت به هدف رسیدن است . پرواز کردن به قصد اوج گرفتن های بی برنامه چیزی جز خستگی نیست . حاصل گم کردن راه و مقصد نا معلوم . ... 

امشب بی هدف فکر کردم . امدم و در بالکن اتاقم نشستم و ثانیه ها مرا با خود بردند . اما حساب خنکای پاییز چیز دیگری ست . مرا به درون اتاقم می کشاند . 

 

 

 

پ.ن: 

* چقدر دوست داستم با این مونولوگ ها همراه می شدید . تبادل افکار یعنی تبادل انرژی ها ، باور ها ، عقاید و ..... به قول قدیمی ها ،حرف حرف می آورد . بیا اینجا و تو هم بگو . از همه ان چیزی که ذهن و افکارت را به خود مشغول داشته   . اینجا یک گوش شنوا هست . 

*اگر امدی ،  کامنت ها باز است ،لطفا فراموش نکن تا مثل قبل به جریان بیوفتد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 Shahrivar 00 ، 05:17
واژه

نشستن توی بالکن ،ان هم در تاریکی یا گرگ و میش  دم دم های صبح امید بخش است . هر چراغی که روشن است یک کورسوی امید ، رو به اینده است   یعنی هنوز لا به لای تاریکی ها امیدی به آینده  پیداست . 

انگار به جای ستارگان ،چراغ های روی زمین سو سو می زنند . 

جهان خفته در تاریکی قطعا جهان مردگان است اما از آرامش این جهان تاریکی و سکوت نمی توان گذشت . در آسمان هیچ خبری نیست   هر چه هست روی زمین است . وقتی تاریکی و سکوت شب می رسد ، این آسمان نیست که زمین را در بر می گیرد بلکه زمین است که در دل تاریکی خود فرو می رود   . ما کجای این تاریکی ها هستیم ؟ 

جهالت و حماقت ها تایید این سیاهی هاست   . فقط کهکشان نیست که در سیاه چاله فرو می رود . زمین هم عرق سیاه چاله خود می شود  . 

ادمی که در قعر چاه دست و پا می زند به دنبال طنابی ست برای رهایی . 

گاهی اوقات رهابی از افکار هم رهایی از زندانی خود ساخته است   . شاید این حرف ها برایت عجیب باشد . یا حتی دور از ذهن . اما  از تو چه پنهان اندیشیدن را دوست دارم . جهان افکار جهان باید ها و نباید های تازه است   . جهان افکار جهان باور ها ست . اما شاید با خود قضاوت ها را هم به همراه داشته باشد . اما خالی از لطف نیست . می توان به هر چیزی فکر کرد و فهمید . و اگر راستش را بخواهی شاید فکر کردن در شب رهایی از سوال های بی جواب است . 

 

لابه لای این سیاهی شب و کورسوی امید صدای اذان را می شود شنید . غرق افکار خودم بودم که این صدا به یادم آورد سیاهی شب هم تمام شدنی ست  .روشنایی صبح مرا به کجا می برد ؟ در صبح اثری از کورسوی امیدت هست ؟ یا روشنایی صبح چنان جهانت را روشن می کند که به چشم هایت تکیه می کنی ؟ 

 

پ.ن: 

صدای پر زدن یک شاپرک چنان افکارم را پاره پاره کرد که نزدیک بودم در این تاریکی و سکوت،  خودم یک طرف گوشی هم یک طرف دیگر پرت شود . چنان سروصدایی شد که نگو . نزدیک بود تمام گلدانها به هم بربزند . 

 

شاید شاپرک هم مثل من به دنبال روزنه رو به امید بود . ولی من انقدر ترسیدم که نتوانستم نور امیدش باشم و رفت . چقدر غمگین کننده . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 Shahrivar 00 ، 05:42
واژه

صدای اذان می آید خواب با چشمان من غریبه است . اهای ادم های بی تاب اینجا کسی تنهاست . هر کسی به قدر وسعت فهمش از زندگی دریافت می کند . انگار هر چه فهمیده تر تنها تر .. این قصه ی ادم ها ست .

گاهی دلم به وسعت چهان تنگ می شود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 Shahrivar 00 ، 05:44
واژه

باز من آمدم و تو نیستی یارا ... گله ای نیست. اخر ستاره ها هم غرق خاموشی اند .از تو چه پنهان ، امشب محبت ماه هم نیمه کاره بود .  شاید ماه هم بیشتر از همیشه احساس تنهایی می کرد . راستش را بخواهی یارا ، هزار فکر ، هزار خیال و هزار راه نرفته خواب را از چشمانم گرفته اند و پس نمی دهند . زورم به فکر های جور و ناجور نرسید اما تو آمدی به حوض خیالم و همه چیز عوض شد . می دانی یارا ! دلم شانه ای می خواست که سرم را روی او بگذارم و به خنده های از ته دل بچه ها لبخند بزنم   .  قبول کن این خنده های از ته دل،  زیبا ترین تصویر جهان اند . اصلا شاید،  دلم ، دست های کوچکی می خواست که قاصدک برایم هدیه می اورد . یا شاید ، دلم کنار باغچه نشستن و بازی با اسباب بازی هایم را می خواست . کمی فکر کن یارا; اگر قاصدک بودی برایم چه هدیه می اوردی ؟ 

یارا ... در خیالم دست های تو را گرفته ام  فکر می کنم  : ای کاش می توانستیم پرنده باشیم، دست به دست هم بدهیم و بال ها را باز کنیم و با هم پرواز کنیم ،اوج بگیریم و در دنیای بهتری فرود بیاییم . مثلا در دنیایی پر از عشق و آرامش .

آه یارا !  دغدغه ثانیه ها مرا رها نمی کنند و من به دنبال آرامشم . آرامش من کجاست ؟ می دانی یارا !   قاصدک ها هم  گاهی بد جنسی می کنند .  حالا دیگر تو هم می دانی که لبخندت آرامش من است با این حال،  وقتی  تو می خندی  ، من سرخ می شوم از نگاه های یواشکی و بدون اجازه  ی تو . اما تو کوتاه نیا .بگذار این جهان چیزی برای لبخند من و تو داشته باشد . چیزی که به ان خاطره بگوییم و فقط و فقط مال من و تو باشد  و هیچ کسی را شریک آن  نکنیم;  حتی قاصدک را . از تو چه پنهان ، من خوب می دانم که تو گاهی اوقات حسود می شوی و همه چیز را فقط برای خودت می خواهی . من گذشت می کنم و تو برنده می شوی . انگار لبخند ما قشنگ تر می شود . شاید زندگی یعنی همین   . 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 Shahrivar 00 ، 04:50
واژه

ای کاش کسی بود که می توانست بگوید و تو بشنوی . دلم شنیدن می خواهد یارا .  در این سیاهی شب حتی ستاره ها غرق آرامش اند  کجاست یک لقمه ای  خواب راحت .. آدم ها خواب را از چشمانم دزدیده اند.  کو آن ستاره یارا ؟ کجاست که روشن کند سیاهی شب را . اصلا تو چه می دانی معنای تنهایی را ؟ غم و غصه دلتنگی را ؟ آدم ها این روزها کور و کرند .چه می فهمند معنای زحمت های تو را . آه یارا تو چه می دانی معنای بی کسی ر۱.  درد بی پدری را دردبی برادری را ؟ این روزها جهان غرق سیاهی ست  یا شاید من با زغال ها همجوار شده ام . این روزها ادم می خواهند تکه ای از وجودت را بدزدند برای دزدیدن بهانه می خواهند . آه یارا   یارا    یارا  دست هایت را به من بده  یا لااقل دست های مرا بگیر تا حداقل دست هایم تنها نباشند . 

می دانی یارا دیگر دلم لبخند هم نمی خواهد . از تو چه پنهان چشم هایم را بسته ام . گوش هایم را گرفته ام . نه دیدنی و نه شنیدنی . آخر یارا بعضی آدم ها فقط از حجم خوب بودنت کم می کنند و به نبودن هایت اضافه . یارا من نمی خواهم گم باشم . نمی خواهم کم باشم .اما انگار برای بودنم بهانه می خواهم . برای خندیدنم انگیزه می خواهم . از تو چه پنهان یارا ،دلم مهربانی می خواهد . دلم کسی را می خواهد که بیاید تو بخندی و او قند های دلش آب شود   .درست فهمیدی  یارا دلم عشق می خواهد . دلم تکیه کردن می خواهد . 

نمی دانم یارا نمی دانم . دیگر گلها هم دلخوشی نیستند . انگار گلهای گلدان هم مثل من دیگر گل نمی دهند . باغبان که غمگین باشد گلها نمی خندند . با غم گلها چه کنم یارا ؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 Shahrivar 00 ، 04:24
واژه

دیگرچه فرقی میکند حتی اگر مهمان عشق باشی

.  با درد و بی فروغ جایی نشسته باشی

در انعکاس آینه هر حرف یک درد تازه است 

وقتی سهم کسی در اخرش  تنها رذالت است

دیگر چه فرقی می کند دراوج غم یا دلخوشی 

وقتی ازل تا  به  ابد   تنها حماقت است 

در انعکاس آینه تصویر  شکسته است 

وقتی خود آینه لبریزی از غم است 

جهان جای قشنگی نیست

وقتی که هر قلب  آهنگ  زخم تازه است   

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 Shahrivar 00 ، 03:25
واژه

طوق همیشه نماد اسارت بوده و هست . اگر بر گردن بیوفتدبا یک طناب  به سادگی به این سو و آن سو هدایتت می کند . اگر به دست و زبان و دل باشد،  چطور؟

اگر به ذهن و فکر باشد چطور؟

ذهنی که اسیر شک و تردید و بد بینی های درونی خود است و علت را در بیرون جستجو می کند . ذهنی که اسیر خرافات ها می شود . یا مدام به بیراهه می رود چطور؟

آدم اسیر مثال عروسک خیمه شب بازی ست  که دستی از بالای سر ، مدام در حال تغییر موضضعش  است و بدون انکه بفهمد ، بداند و یا آگاه شود ؛ در حرکت است . حرکتی که برای او تعریف کرده اند ، نه حرکتی که خود تعریف می کند . از این جهت عده ای مدام اندیشه را از تو می گیرند . چرا که محضول اندیشه ، اگاهی ست ؛ انسان اندیشمند را چه به اسرارت ؟ این دو از ازل با هم در تضادند . 

همیشه انسان اندیشمند راهی برای به اوج رسیدن می یباید از این جهت آموحته که بال هایش را بگشاید و پرواز کند . برای رسیدن به هدف ، به سهولت ، اما با فکر تصمیم می گیرد . 

 

گاهی اوقات خود این اسارت را به جان می خریم و گاهی اوقات هم دیگران به زور تحمیل می کنند . 

 

 

 

پ.ن:

اومده بودم خیلی چیزها بنویسم اما کار پیش آمد و ذهنم درگیر شد و حس و حالم تغییر کرد . 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 Shahrivar 00 ، 13:33
واژه

دستایوفسکی میگه 

آنچه در درون آدم ها می ماند بی نهایت بیشتر از آن چیزی ست که در قالب کلمات بیرون می آید . 

 

شاید درون آدم ها دنیای پهناوری از حرف ها و تجربه های ناگفته است . هر چه این تجربه بیشتر سکوت هم عمیق تر . گاهی اوقات زبان قاصر است از گفتن . نه اینکه حرف ها نگفتنی باشد . نه .! یا مجال گفتن نباشد . نه . ! 

شاید گفتن حرف هایی که راه به جایی نمی برند ، گفتن ندارد. یعنی خسته از گفتنیم . 

استاد منزوی میگه :

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم 

نه طاقت خاموشی  نه میل سخن داریم . 

 

در دنیایی تصنعی دست و پا می زنیم . تصنعی عشق می ورزیم ، قربان صدقه می رویم .شاید از بطن مادر مرده به دنیا می آییم و مرده هم نفس می کشیم . زندگی را باید بین زنده ها جستجو کرد . ما فقط به جرم زندگی،  مردگی می کنیم . باور کنید مردگان خوبی هستیم .  مرده ای که عاشق شدن بلد نیست . مرده ای که تاب شنیدن ندارد . مرده ای که قادر به پذیرش تغییر نیست . مرده ای که پر از تعفن افکار دیگران است . و ......

کجای این جهان دست و پا می زنیم ؟ 

تلنگر به چه چیزی باید بزنیم ؟ 

دنبال چه می گردیم ؟

چه می خواهیم  ؟ از خود و این جهان چه می خواهیم ؟

قرار است به کجا و چه چیزی برسیم ؟

 

 

_در جایی پر از دروغ و دغل دست و پا می زنیم که بگوییم هستیم . با امید از خواب بیدار می شویم اما کدام بیداری؟جایی بد تر از جهان سوم جای منو و تو شده . 

_ هر روز تلنگر به افکاری می زنیم که خود سبب شکل گیری آنها شده ایم . با این اوصاف غلط کدام و درست کدام است ؟

_ به دنبال خودی می گردیم که با حماقت ویرانه کرده ایم و در کمال جسارت می گوییم : ما خراب کردیم تو درست کن . ما بدی کردیم اما تو بد نباش . آدم قوی خودش را می سازد . و یک مشت مزخرفات بی پایه و اساس دیگر . همه حرف ها را می زنیم که حقیقت را پنهان کنیم که کسی نفهمد بد بودن ما از نا آگاهی ماست . چون توان پذیرش نداریم . 

_ می خواهیم بدون تلاش ، بدون کوشش راه صد سال رویم از این جهت تاب و توان پذیرش موفقیت ها و خوشبختی های دیگران را نداریم . از این جهت دیگران همیشه در نگاه ما آدم های منفوری هستند . برای همین پتک را بر می داریم و محکم تر از قبل به زندگی آنها می کوبیم . چون پر از ضعفیم . پر از ناکامی . 

_ تلاش می کنیم ، سماجت می کنیم تا دیگران را به قدر خود پوچ و بی ارزش کنیم چون معنای واقعی زندگی را دریافت نکردیم . کسی نبود آموزش دهد . یا اگر بود؛ او هم پر از چرک و سیاهی بود. یعنی غلط در غلط . 

 

حالا متوقع از خود و جهان خودیم . به همه کس و همه چیز طلبکارانه نگاه می کنیم . معتقدیم آنها که در زندگی از راه درست  رشد کردند، حتما حق ما را خورده اند و حالا باید پس بدهند . از همه بدتر خود را عقل کل می دانیم .  بدون آگاهی ، تجویز هم می کنیم . راهکار هم می دهیم . و اگر از همه این راهکار ها ناکارم شویم دست به مظلوم نمایی می زنیم و پشت دیوار بلند انکار پنهان می شویم . 

 

باور کنید اگر کسی در ارتباط با این قبیل رفتار ها سکوت کرد ،  خدای نکرده ، نفهم نیست . بی شعور نیست . بلکه یک انسان آگاه است . اما انسان آگاه هم باید بداند تا کجا سکوت کند ... سکوت بیش از اندازه در طرف مقابل ایجاد توهم می کند . او را به این باور می رساند که درست عمل کرده .

 

گاهی اوقات سکوت بی موقع ، بیش از صدای بلند آدمی که تحت فشار است ، تخریب می کند . تخریبچی نامساعد  و نادرست نباشیم . 

 

آدم نامساعد زندگی خود و دیگران نباشیم . 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 Shahrivar 00 ، 10:58
واژه