اسارت خود یا دیگری خواسته
طوق همیشه نماد اسارت بوده و هست . اگر بر گردن بیوفتدبا یک طناب به سادگی به این سو و آن سو هدایتت می کند . اگر به دست و زبان و دل باشد، چطور؟
اگر به ذهن و فکر باشد چطور؟
ذهنی که اسیر شک و تردید و بد بینی های درونی خود است و علت را در بیرون جستجو می کند . ذهنی که اسیر خرافات ها می شود . یا مدام به بیراهه می رود چطور؟
آدم اسیر مثال عروسک خیمه شب بازی ست که دستی از بالای سر ، مدام در حال تغییر موضضعش است و بدون انکه بفهمد ، بداند و یا آگاه شود ؛ در حرکت است . حرکتی که برای او تعریف کرده اند ، نه حرکتی که خود تعریف می کند . از این جهت عده ای مدام اندیشه را از تو می گیرند . چرا که محضول اندیشه ، اگاهی ست ؛ انسان اندیشمند را چه به اسرارت ؟ این دو از ازل با هم در تضادند .
همیشه انسان اندیشمند راهی برای به اوج رسیدن می یباید از این جهت آموحته که بال هایش را بگشاید و پرواز کند . برای رسیدن به هدف ، به سهولت ، اما با فکر تصمیم می گیرد .
گاهی اوقات خود این اسارت را به جان می خریم و گاهی اوقات هم دیگران به زور تحمیل می کنند .
پ.ن:
اومده بودم خیلی چیزها بنویسم اما کار پیش آمد و ذهنم درگیر شد و حس و حالم تغییر کرد .