هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

دلم برای کسی تنگ شده که نیست .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 Tir 98 ، 23:34
واژه

 . یک استکان عرق کاسنی

سعدی میگه : 

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا


ماجرا از این قرار است که این شکم خیره هوس فلفل سبز دراز  به سر داشت و در حد ۴ تایی لمباند(فقط ۴ تای ناقابل) ، اما با لذت لمباند . فلفلها بسیار شیرین و آب دار بودند اما  از آنجایی که ذات خود را می شناختند ،احوالات درونی را در ناحیه حلق ، ملتهب ساختند . تند و تیز نبودند اما تا انتهای مسیر را گرم کردند . گویی هیزم می سوزد . (  وسط تابستان این طرف بخاری / اون طرف کولر )در این هنگام  در درون اندام های داخلی جنگ در گرفت . انگار دو قبیله با هم" پدر کشتگی " دارند.  دور لب قرمز شده گز گز می کند . نفس مثال کوره ی داغ ،به حلق که می رسد انگار دشمن پا را به روی خرخره گذاشته و فشار می دهد . این وسط قلب شل کن سفت کن در اورده  تکلیفش با خود روشن نیست . ( همیشه قافله ی لنگ است. )می زند و باز  میزند  کاهی کم می زند گاهی زیاد می زند . اما هنوز می زند . به معده که می رسیم از بس داغ کرده  اعصاب ضعیف است ،ناسزا بار می کند . در باقی ماجرا ،رویم سیاه ،گفتن ندارد.  حال اسفناکی ست. ( به زبان گیلکی ،بسوج واسوجی ست ) مغز فریاد می زند هیهات! تداخل دارویی شده.  گویی یک انقلاب درونی و بیرونی ست . یا کهیر می زند و یا نمی زند.  در برخی موارد مغز فقط یک فرمان می دهد . بس که لجباز است تک بعدی شده .(همیشه همینطور است . با منطق زور می گوید .) در این بین دست ها یاری می کنند .  یک استکان عرق کاسنی  از داخل قفسه آشپزخانه بیرون می آید و با یک لشکر می جنگد . اما انگار دل خوش کنکی بیش نیست . مغز همچنان بر سر مزخرفات خود پافشاری می کند .اما آن یک استکان عرق هم بسیار با درایت پیش می رود و به اعصاب معده و روده مسلط می شود و دما را پایین می اورد . کار به جایی می رسد که مغز فریاد می زند و معده و روده دهن کجی می کنند . همان یک استکان  عرق ،به داد قلب می رسد و فارغ از حواشی بی مورد ،ارامش می کند . آرام . آرامتر 

سعدی میگه 

دوست ان است که گیرد دست دوست 

در پریشان حالی و درماندگی 

اکنون کبک قلب هم خروس می خواند و هی می زند و هی می زند . نفس دشمن بند می اید و حلق را رها می کند . نفس از کوره در رفته ، رو سردی ست.  معز این شکم خیره را سرزنش می کند :  این بار با یک استکان عرق آبروی خود خریدی . دفعه ی بعد چطور می خری ؟ 

شکم ،نه خجالت می کشد و نه درس می گیرد اما حرمت نگه می دارد و سکوت می کند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 Tir 98 ، 15:59
واژه

یک بار غش می کنی، ضعف می کنی میری دکتر و دکتر جان آزمایشات را تجویز می کنه چه تجویز کردنی  !  

. اول دخیل می بندی بعد میری ازمایش بدی فشارتو میگیرن .حالا   تو این  هاگیر واگیر ،فشار رفته رو بیست، پایین نمیاد . نمی دونی چه گلی به سرت بگیری . می فهمی دخیل را یه جای اشتباه بستی .  به جایی می رسی که ترجیح میدی  شخصا ملک الموت  رو صدا  کنی   . قرار ملاقات میذاری .اگه وقتی داشته باشه یا نه نمی دونم . اما از اونجایی که مرام داره خودش نمیاد  ولی بالاخره دکتر ها بعد از دو سال می رسند  ،  با چَک و لقد ،فشار رو پایین میارن  ، حالا ازمایش رفت بالا . اونو دیگه به همین راحتی نمی تونن پایین بیارن . خلاصه اینو میارن پایین اون میره بالا . اونو میارن پایین این میره بالا . تو این بالا و پایینا یهو یه کی میاد میگه : آقا . آقا .سرشو می خارونه  و نگفته راهشو میشکه و میره . چند قدم میره . دوباره برمی گرده این طرف و اون طرف  نگاه می کنه میره. دوباره برمی گرده همینطور که داره باسن نامبارک بی صاحاب  رو می خارونه میگه : آقا آقا   فیش آندوسکونی ( آندوسکوپی)رو کجا بریزم ؟ 

بی اختیار دلت می خواد آدرس بدی، اما حیا اجازه نمی ده. 

چپ چپ  نگاه می کنی بازم اجازه نمی ده .( حیا رو میگم . اینروزا مردم ذهنشون خرابه ) .  دیگه بی خیال میشی. 


پ.ن: 

۱_ نکته اخلاقی /

    الف:       لطفا بهداشت را رعابت کنید . 

   ب:          مراقب زبان بدن باشید 

۲_ نکته غیر اخلاقی 

  الف :     از کشف زبان دری وری قرن ها گذشته

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 Tir 98 ، 10:48
واژه

نه سری هست و نه صدایی ! 

انگار در اینجا  خاک مرده پاشیدند . نه کسی می آید و نه کسی می رود . نکند سال ها از مراسم ترحیم من گذشته و من بی خبرم.  شاید اصلا زندگی نکرده ام . ریه هایم رنگ هوا را له خود دیده اند ؟ چشم هایم غیر از چهار دیواری تنهایی چیز دیگری دیده است؟ 

شاید من در اعماق زمینم در اوج آسمان به دنبال خود می گردم ؟ 




پ.ن: 

برم دکتر حالم خیلی بد شده . این وقت روز که زمان هذیان گفتن نیست . 

تب دارم.  چشمام سیاهی میره . نکنه باید دخیل ببندم ؟ اصلا به کجا دخیل ببندم ؟ این قصه ادامه داره.  


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 Tir 98 ، 19:25
واژه