آموختم که جهات هستی پر از رمز و راز است و هر کدام از ما به قدر درک و فهم خود از این جهان برداشت می کنیم .
آموختم که نباید دیگران را قضاوت کنم چرا میزان درک و دریافت انسان ها متفاوت است .
آموختم این جهان بر مدار دایره می چرخد که همان مصداق ضرب المثل تاریخی ست
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
آموختم مهربان باشم که مهربانی الفبای معرفت است
آموختم در زندگی هوشیاری را ارجحیت دهم به رندی اگر چه دو مفهوم م جدا از هم هستند.
آموختم عشق آموختنی نیست باید عشق همچون چشمه ای در وجودت باشد از این جهت عشق هیچگاه تحمیل نمی شود .
آموختم عشق خودش انتخاب می کند و پیش می آید و پیش می رود . اجازه نمی دهد تو انتخابش کنی از این جهت قدم پیش می گذارد و تو فقط اطاعت امر می کتی و این خاصیت عشق است .
آموختم بدی ها ،اگر چه مقطعی اما پر رنگ و ماندگارند .
آموختم برای حذف لحظات بد باید بخشید.
آموختم یا ببخشم یا ببخشم و یا ببخشم و اگر نتوانستم به خدای خودم و کائنات واگذار کنم تا به این طریق رها شوم از همه آن بدیهایی که دورم را احاطه کرده اند .
آموختم بخشش دل رئوف و روح بزرگی می خواهد و رسیدن به آن نیازمند تمرین است .
آموختم زیبایی هدیه خداوند است و من این هدیه را پاس بدارم .
آموختم هر آنچه را می بینی قابل گفتن نیست . گاهی سکوت بهترین حرف دنیا ست .
آموختم آبرو چیزی نیست که کسی بیاید و با پایش بزند و بریزد . آبرو فراتر چیزی ست که دیگران با بدیها بریزند و با این شیوه خشم کینه عقده های حقارت و حماقت های خود را ترمیم کنند .
آموختم که همه کسانی را که به آموختند ، آنچه را باید می آموختند پاس بدارم .
آموختم عدالت باید در نهاد انسان باشد
آموختم وجدان را همیشه بیدار بدارم که وجدان خواب ،من را از حقیقت دور می کند .
آموختم حافظ حریم زندگی خود باشم و برای حریم دیگران احترام قائل باشم .
آموختم شغل هر شخص ، بخشی از شخصیت اوست پس همه محترم هستند
آموختم گاهی برای خودم و افکار خودم ، برای جسم و روح خودم وقت بگذارم
آموختم به خود توجه کنم و بی توقع از توجه دیگران باشم . حتی اگر این بی توجهی آزار دهنده باشد .
آموختم که شعله عشق را تا همیشه در دلم زنده نگه دارم که عشق بزرگترین سرمایه بشر است . چرا که توشه ی عشق مهربانی ست .