آرامش به مفهوم آن نیست که در زندگی و محیط پیرامون هیچ صدایی نباشد . دغدغه ای نباشد . وقتی عمر مثل آب روان در گذر است آرامش همتراز سکوت نیست . با عشق هم می توان به آرامش رسید .
حتی فکر کردن به عشق و لحظه دیدار هم با خودش آرامش وصل را به همراه می آورد . معتقدم زندگی را باید زیستن نه اینکه به جرم زندگی تن به مردن دهیم . اما آیا همه انسانها زندگی را با مفهوم زیستن دریافته اند ؟
زیستن با تمام فراز و فرودش که سبب زیبای می شود ،بلدی می خواهد . هر کسی توان درست زندگی کردن را ندارد .
من یک چیز را خوب می دانم اینکه زیستن با عشق زیبا ست و معنای زندگی در عاشقانه زیستن است . اما انسانها دوست دارند به همان اندازه که عشق می دهند ،عشق را دریافت کنند و اگر صادق باشم دوست دارند دوست دارند یک برابر عشق را هدیه دهند و دو برابر عشق را دریافت کنند تا زنده بمانند . با این تعریف آیا آدم های پیرامون ما زنده اند ؟
من و تو چطور ؟
چه معیاری به عشق درون قلبمان می دهیم یعنی اگر قرار باشد این عشق را در کفه ترازو بگذاریم ،وزن آن درون قلبمان چه مقدار می شود .؟
چه مقدار دریافت می کنیم ؟
با این تفاسیر لازمه ی زندگی چیست ؟