کورسوی امید
نشستن توی بالکن ،ان هم در تاریکی یا گرگ و میش دم دم های صبح امید بخش است . هر چراغی که روشن است یک کورسوی امید ، رو به اینده است یعنی هنوز لا به لای تاریکی ها امیدی به آینده پیداست .
انگار به جای ستارگان ،چراغ های روی زمین سو سو می زنند .
جهان خفته در تاریکی قطعا جهان مردگان است اما از آرامش این جهان تاریکی و سکوت نمی توان گذشت . در آسمان هیچ خبری نیست هر چه هست روی زمین است . وقتی تاریکی و سکوت شب می رسد ، این آسمان نیست که زمین را در بر می گیرد بلکه زمین است که در دل تاریکی خود فرو می رود . ما کجای این تاریکی ها هستیم ؟
جهالت و حماقت ها تایید این سیاهی هاست . فقط کهکشان نیست که در سیاه چاله فرو می رود . زمین هم عرق سیاه چاله خود می شود .
ادمی که در قعر چاه دست و پا می زند به دنبال طنابی ست برای رهایی .
گاهی اوقات رهابی از افکار هم رهایی از زندانی خود ساخته است . شاید این حرف ها برایت عجیب باشد . یا حتی دور از ذهن . اما از تو چه پنهان اندیشیدن را دوست دارم . جهان افکار جهان باید ها و نباید های تازه است . جهان افکار جهان باور ها ست . اما شاید با خود قضاوت ها را هم به همراه داشته باشد . اما خالی از لطف نیست . می توان به هر چیزی فکر کرد و فهمید . و اگر راستش را بخواهی شاید فکر کردن در شب رهایی از سوال های بی جواب است .
لابه لای این سیاهی شب و کورسوی امید صدای اذان را می شود شنید . غرق افکار خودم بودم که این صدا به یادم آورد سیاهی شب هم تمام شدنی ست .روشنایی صبح مرا به کجا می برد ؟ در صبح اثری از کورسوی امیدت هست ؟ یا روشنایی صبح چنان جهانت را روشن می کند که به چشم هایت تکیه می کنی ؟
پ.ن:
صدای پر زدن یک شاپرک چنان افکارم را پاره پاره کرد که نزدیک بودم در این تاریکی و سکوت، خودم یک طرف گوشی هم یک طرف دیگر پرت شود . چنان سروصدایی شد که نگو . نزدیک بود تمام گلدانها به هم بربزند .
شاید شاپرک هم مثل من به دنبال روزنه رو به امید بود . ولی من انقدر ترسیدم که نتوانستم نور امیدش باشم و رفت . چقدر غمگین کننده .