آب ،خاک و هوای سرزمینم مسموم است .از تو چه پنهان دل، برای سرزمینم چنگ می زند وقتی کودک ۵ ساله معصوم و بی پناه کار برای لقمه ای نان نقاشی هایش را در ایستگاه مترو به حراج می گذارد که مناعت طبع خانواده اش حفظ شود . به خیالش اینگونه غرور پدر را می خرد که دستی پیش پای نااهل دراز نکند و مادر را تن فروشی نجات می دهد .
دلم از غصه چنگ می زند وقتی کودکی بی پناه، پناه مادر و پدری می شود برای لقمه نان .
قربانی این سیاست فاسد هرمی اقتصادی بی پایه و اساس کودکان اند و به طبع آن نسل های آینده ، هم به لحاظ فرهنگی و هم به لحاظ افتصادی و روانی .
چه تفاوتی ست بین کودکی که در ناز و نعمت دست و پا می زند و قدر داشته ها را نمی فهمد و کودکی که در فقر ، صرفا برای لقمه ای نان نقاشی هایش را به حراج می گذارد . در این بین نباید از شرف به حراج رفته ی سواستفاده گران کودکان کار عافل شد که جان و مال و مناعت طبع و اعتماد نوگلان را نشانه می روند .
در جامعه ای که شعار های پوچ و بی پایه و اساس، رکن حقیقی سال را می سازند ، در جامعه ای که بیکاری موج می زند و تمام دغدغه ها نحوه پوشش زنان میشود، در جامعه ای که هزینه ها به اشکال مختلف از آفتابه و لگن حرف می زند ، باید منتظر آبروی به حراج رفته ی ملتی بود .
کجاست آن دستی که بیاید و غم هزار ساله ی سرزمینم را از یاد ها ببرد ؟
دیگر بس است ، بس است خواب خرگوش وار هزار ساله و امید های پوچ . اندوه خوردن و غم دیرینه شمردن جواب سفره های بی نان نیست .
این ویرانه سازی نو می نوازد .
اینجا سرزمین بیش از هفت هزار ساله است. به خاک چون طلایش و کوه های استوارش ، رود های خروشانش قسم که با دستی دیگر و نگاهی ژرف تر آباد خواهد شد