هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

سلام . سلام  

به مظلومیت زمستان فصلی نیست. و قتی برف می بارد و لکه های سیاهی زمین پنهان می شوند و  آدم ها به کنج امن خود پناه می برند یا شاید  آن لحظه که تعبیرش سر در گریبان است  و زمستان مهجور می ماند که  نه یاری ست و   نه یاوری . دلم خواست که لبخند جهان را ببینم  دقیقا وقتی  که زمستان از غم تنهایی نفس های آخر را می کشد و بهار مثل همیشه عرض اندام می کند  . کش مکشی بین بهار و زمستان غوغا می کند ، و من مدعی می شوم هر طور که چرتکه بیاندازی ،  بزرگ می شوم . لابه لای این کش مکش ها بزرگ می شوم  . هم بهاری ام و هم زمستانی   . گاهی سبز سبزم گاهی سفید . 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 Esfand 00 ، 07:04
واژه

گاهی اوقات ذهنیات ما چنان مخرب می شوند که انگار ارث پدرهای خدابیامرزشان را طلب دارند . یقه را محکم چسبیده اند و هی درونت فریاد می زنند که به هر چه بدی ست فکر کن . آنقدر فکر کن که نای نفس کشیدن نداشته باشی . 

انققدر به بدی ها فکر کن که درون و بدونت شکل بدی ها شود .

 

اینجاست که باید دو تا نفس عمیق بکشی و به خودت بگویی قبل از هر چیزی به خدای خودت توکل کن و بعد به خودت لبخند بزن و کودک درونت را نوازش کن . بعد از هر نوازش نفسی عمیق بکش  وبگذار جهان له جریان بیوفتد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 Esfand 00 ، 12:17
واژه

سلام سلام . 

مناسبت های زیادی را پشت سر گذاشتیم و نبودم . خوب که فکر می کنم می بینم سال سختی را پشت سر گذاشتم  . اگرچه ا


ین سال هنوز به پایان نرسیده و داره نفس های آخر را می کشه   .هم  اتفاقات خوش و هم ناخوشایندی را پشت سر گذاشتم . همه اینها این پیام را برایم تکرار می کنم که رشته ی این زندگی در چریان است . از این جهت خداراشکر می کنم . 

گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم شاید دعای دوستان نیمه کاره بود که حال ما در این سال چندان خوش نبود . به هر حال امیدوارم دوستانی که سال پیش برایم خواب دیدند و دعاها کردند امسال خواب نبینند و .....wink

گاهی اوقات در پیچ و تاب زندگی گم می شویم  ... مهم این است که در فراز و نشیب زندگی فراموش نکنیم که هستیم و چه هستیم و در این جهان برای چه آمده ایم . 

 

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی 

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم . 

حضرت مولانا میگه : 

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
 
دیدۀ سیر است مرا جان دلیر است مرا
 زهرۀ شیر است مرا زهرۀ تابنده شدم
 
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
 رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
 
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
 رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
 
گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
 پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
 
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
 گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
 
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
 جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
 
گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری
 شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
 
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم
 
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
 
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
 گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
 
چشمه خورشید تویی سایه‌گه بید منم
 چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
 
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
 اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
 
صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
 بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
 
شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
 کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
 
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
 کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
 
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
 کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
 
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
 بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
 
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
 یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
 
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
 کز اثر خندۀ تو گلشن خندنده شدم
 
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
 کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 Esfand 00 ، 12:54
واژه