هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم 

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 Farvardin 02 ، 07:44
واژه

خوشبختی باوری عقلانی نیست بلکه داد و ستدی ست میان احساس تو با دیگری . همان که عشق را لایق تو می داند و به اندازه ای که عشق می گیرد خوشبختی هدیه می دهد . لبخند می گیرد و لبخند هدیه می دهد.  

دست هایش مهر می شود و نگاهش سراسر عشق .

دستهایم برای عشق . نگاهم برای عشق و قدم هایم برای عشق به شرط بودن با صداقت . عاشقانه زیستن نهایت خوشبختی ست . 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 23 Farvardin 02 ، 21:50
واژه

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

 

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

 

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده‌دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

 

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

 

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

 

 

به زخم‌خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست، ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم؟

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 22 Farvardin 02 ، 13:40
واژه

معاشران گره از زلفِ یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضورِ خلوتِ اُنس است و دوستان جمعند

وَ اِنْ یَکاد بخوانید و در فَراز کنید

 

رَباب و چنگ به بانگِ بلند می‌گویند

که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید

 

به جانِ دوست که غم پرده بر شما نَدَرَد

گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید

 

میانِ عاشق و معشوق فَرق بسیار است

چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید

 

 

نَخست موعظهٔ پیرِ صحبت این حرف است

که از مُصاحبِ ناجِنس اِحتِراز کنید

 

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید

وگر طلب کند اِنعامی از شما حافظ

حَوالَتَش به لبِ یارِ دلنواز کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 Farvardin 02 ، 22:28
واژه

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو

که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

 

بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین

که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند

عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد

 

من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی

که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش

که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد

 

سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز

برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است

دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد

 

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس

زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 Farvardin 02 ، 14:33
واژه

هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است

پیغام آشنا نفس روح‌پرور است

هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده‌دلان کوی دلبر است

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است

کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی‌کنان

بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است

شب‌های بی توام شب گور است در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشر است

گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است

زنهار از این امید درازت که در دل است

هیهات از این خیال محالت که در سر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 Farvardin 02 ، 09:26
واژه

گاهی دلم برای نمیه دیگرم تنگ می شود . انگار منه دیگری دور افتاده از من است . پیرامون خود گشتم و گشتم و در رویاها یافتمش . در خیال گشتم و در خواب یافتمش . مثال دیوانه سرگشته در عمق خواب و رویا و خیال های خام  هر لحظه د.ر تکاپو . 

در درون شکستم اما دریافتم که رویای بازیگوشی مدام در فکر بازی تازه  ،سر و گوش می جنباند هر ثانیه رنگ عوض می کند و من چه صبورانه او را می نگرم . 

گاهی مثل ابر بهار می گریاندم و گاهی از ته دل می خنداندم . در یک بوم و دو هوا سیاحت می کند و من فقط نظاره گرم . 

دوران ثانیه ها خسته ام می کند . لحظات می رنجاندم  که این عمر به سرعت باد می دود . 

من اما  گاهی تند و گاهی خسته وسط میدانم . گاهی غرق در وعده های شیرین و گاهی مثال فرهاد ،کوه می کنم  بلکه تندیسی تازه از عشق جان بگیرد . 

خلاف جهت هم می رانند ،  واقعیت و حقیقت،  وقتی مکان کنکاش فقط رویایی دست نیافتنی باشد مثال دو ماهی که خلاف جهت هم شنا می کنند . مثل دو خط موازی کنار  هم اما دور از هم و دست نیافتنی . 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 Farvardin 02 ، 22:34
واژه

بهار هم با هزار عشوه و ناز آمد و. ثانیه رخت و لباس نو پوشیدند . بالاخره تولد شناسنامه ای من هم رسید

  تولدم مبارک 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 Farvardin 02 ، 16:26
واژه