در روزهای عجیبی سیر و سیاحت می کنیم . نه زندگی ؛ زندگی می شود نه هوا هوای نفس کشیدن .
عشق که در فکر خالی کردن میدان بیوفتد , حال و هوای زندگی دیگر مجال لبخند نمیگذارد .
مثل یک تابلوی نیمه کاره محتوای زندگی رنگ می بازد .
در روزهای عجیبی سیر و سیاحت می کنیم . نه زندگی ؛ زندگی می شود نه هوا هوای نفس کشیدن .
عشق که در فکر خالی کردن میدان بیوفتد , حال و هوای زندگی دیگر مجال لبخند نمیگذارد .
مثل یک تابلوی نیمه کاره محتوای زندگی رنگ می بازد .
روی سنگ قبرم بنویسید [آدمی بود که دیگر نیست ]
این همه شعر و باغ و بوستان برای آدمی که نیست؟ که چه ؟اصلا این زندگی مفهوم بودن هم دارد ؟مدام غرق نبودن هاییم .
اصلا باشد یا نباشد که چه ؟
در زمانه ای که سنگ روی دیوار اعتبار می گیرد اما انسان نه ؟ بودن یا نبودن مگر فرقی دارد ؟
یک عده ی نفهمیده ی نسنجیده همیشه مرده خور مرده پرستند . عزت و احترام بعد مرگ یعنی چه ؟