هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

دلم می خواهد  اینجا در میان چشمان همگان دست به اعتراف شوم و فریاد بزنم . 

اگرچه در گیر خفقانم اما در انتظار سوار سپید پوش ثانیه می شمارم . 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 Azar 98 ، 18:50
واژه

 

" بنام او که با عشق آفرید "


انتظار در سکون بی معناست، اما سکوت، نشانه ی سکون، نخواهد بود.
وقتی سواد استعاره از علم می شود؛ نه، ساطور قصاب،  باید فهمید که حرمت نمک به نان می ماند و حرمت انسان به انسانیت.  قصابی که" نمک گیر " شد، قصاب نمی شود.بلکه  لوطی بی مرام معرکه ایست، که خود، با ساز و سرنا به پا کرده. در این بین قلم اگر قلم باشد، زیر بار فشار " یک قصاب" تکه های خود را رها نمی کند.  چینی اعلا  هم می شکند  اما ماهیتش همچنان بجا ست.  
خاصیت" آشپز باشی " ست، که به دنبال قصاب، به این در و آن در بکوبد.  همانطور که خیاط باشی به دنبال انسانی ست، که  لباسی؛ نه در خور شان، به تنش وصله کند.  
اگر تداوم قصاب باشی به ساطورش، آشپز باشی به آشش،  و خیاط باشی به وصله هایش است،تداوم قلم نیز در تراکم استخوان است. جای آشپزباشی درون دیگ خودش است و دست قصاب را ساطور خودش، نشانه  می رود. لباسهای وصله پینه شده صرفا اندازه تن خیاط باشی می شود.  در مثل مناقشه نیست، اما تا بوده، همین بوده. 
صد البته چشم برای دیدن است و عقل برای بیداری. اما عقل انسان امروز ، جایی میان کوچه پس کوچه  های دروغ و دغل، جا مانده است.
 
اگر از راست و از چپ، به 
ذات کلمه دزد بنگری، دزد می شود،چه دزد ناموس،چه دزد علم و چه دزد.....
گاهی سکوت، به همراه خود، دنیایی از حرف را حمل می کند:((تا که ناگفته بخواند)).
  

مریم راد ( واژه)  
#واژه   
#انتظار_در_سکون_بی_معنا_ست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 Azar 98 ، 21:41
واژه

‏عشق یعنی مهر و لبخند 
یعنی رویای شباهنگ 
یعنی 
من باشم و تو باشی و یک چتر 
خیس شدن زیر باران محبت 

عشق یعنی من باشم و 
تو باشی 
بی خیال هرچه توفان و تگرگ
«واژه»

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 25 Azar 98 ، 08:45
واژه

باز هم اینجا متروکه شده . نه کسی می رود و نه کسی می آید . غبار تنهایی همه جای این خانه را فرا گرفته. اما انگار انگیزه ای برای خروج از تنهایی نیست . 

بارها و بارها این تنهایی را تجربه کرده ام و این بار هم مثل همیشه است . بدون کوچک‌ترین تفاوتی . 

اما. چرا باید تنها باشم . این را هنوز نمی دانم . 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 19 Azar 98 ، 12:25
واژه

اگر درد آدم فقط عشق بود و حوا تنها بهانه ی زندگی، هر ثانیه؛ نفس نفس روح تازه می شد. عشق جوانه می زد و درخت به درخت یکی پس از دیگری از آسمان خبر می داد.  

امروز درخت های سر بر افراشته، مدفون به زیر خاک اند ؛ نه از آدم خبری ست و نه حوا!  عشق هم یک گنبد مینای بزرگ در خیالات و اوهام که قالیچه ی سلیمان به دورش می چرخد.  

دیگر کفن کفن، کفاف ریشه نمی دهد وقتی عشق خیال پنهان شدن به سر دارد. " در عجبم"!  کجای این نفس مانده ایم که روح خیال تازه شدن ندارد؟  

کوه به کوه، صحرا به صحرا، دریا به دریا،  دشت به دشت به دنبال عشق، کجاست آن گنبد مینا؟ 

خیالی که بال و پرش چیده شد، انگیزه ی پرواز ندارد مثل آب راکد می ماند و بوی تعفنش، روح می آزارد. 

عشق، اوج پرواز، روح، گنبد مینا و حوا به شرط بودن است، پس آدم کجایی قصه است؟  

مریم راد"واژه "
#واژه  

#نثر_شاعرانه
@ashenayeeshgh

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 Azar 98 ، 22:18
واژه

‏‎برگ برگ دفترم
 پاییزی هزار رنگ است 
هر که می داند 
ماگزیرن می خواند 
« هر دم از این باغ بری می رسد »

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 Azar 98 ، 13:55
واژه

‏یکی بود یکی نبود .ما  دو عاشق تنها،بی پناه ، زیر سقف آسمان ،به زندگی لبخند زدیم . سالها گذشت و زندگی همچنان به دیگری لبخند می زند. تبعیض یعنی تو دلت برای زندگی ضعف برود و زندگی دلش برای دیگری . این قصه پر تکراری ست .  همیشه یکی بود و یکی نه. 

«واژه» 
‎#زندگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 Azar 98 ، 22:50
واژه

در مقدمه ای بر روانکاوی لکان ژاک آلن میلر آورده شده که« همه ذاتا روان پریش اند »و من این روزها به طرز عجیبی به این جمله ایمان دارم . 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 11 Azar 98 ، 18:54
واژه

دلم می خواهد مکانی را بیابم و تا دل تقاضا دارد غر بزنم . آنقدر غر بزنم که دیگر جایی برای شکایت باقی نماند  . راستش را بخواهی مغزم از مشتی افکار پوچ دچار اسپاسم شده . به جایی نیاز دارم که همه را دور بریزم . وقتی به خودم بیایم که بتوانم نفسی عمیق بکشم. حال و هوای این روزهای من به کابوس شباهت دارد . یا شاید به نهالی عقیم تبدیل شده ام که برگ و باری نمی دهد . شاید هم تنهایی بلایی شده که احساس نامساعدی داشته باشم. هر چه که هست، دوست داشتنی نیست. همین احساس ناخوشایند هم آزاردهنده شده. 

اصلا دلم می خواهد با صدای بلند کسی را صدا کنم . 

کسی بیاید و با من حرف بزند . از چیزهایی بگوید که امید را به یاد بیاورم . به وجد بیایم . آنوقت نفسی عمیق بکشم و فکر کنم که هنوز زنده ام. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Azar 98 ، 17:40
واژه

 گاهی اوقات ما زندگی را عقیم می کنیم گاهی اوقات زندگی ست که ما را عقیم می کند . وقتی فقر و بی کاری گریبان گیر شود نه احساسات می ماند و نه زبانی برای بیان احساس. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Azar 98 ، 06:03
واژه