هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

هوای دل.

Saturday, 30 Azar 1398، 06:50 PM

دلم می خواهد  اینجا در میان چشمان همگان دست به اعتراف شوم و فریاد بزنم . 

اگرچه در گیر خفقانم اما در انتظار سوار سپید پوش ثانیه می شمارم . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ 98/09/30
واژه

نظرات  (۵)

07 Dey 98 ، 19:04 افغانی ..

 

 

 

کاش اونکه قراره بیاد سواره نباشه . مثل ما پیاده باشه . باهم سربه سر باشیم

خسته شدیم از بس سواره ها از بالا به پایین نگاهمون کردن...

پاسخ:
سلام . ارادتمندم. 
نگران نباشید . سوار خواهد آمد . اما کی و کجا هنوز روشن نشده . از این جهت ما هنوز پیاده ایم . 😁😁😁
07 Dey 98 ، 19:16 افغانی ..

معمولا سروده هامو به نقد نمیذارم ! چون میدونم چه وضع فضاحت باری دارن😅 ولی شما بیزحمت نظرت رو در مورد این کار بطور کلی بگو ☺لطفا

 

 

در درون افکارم خانه ای ساخته ام

چهار دیوارش تن باد . سقف ان نیلی رنگ . به بلندای خیال

در دل دیوارش هست شکاف . تا ببینی خورشید به چه سان میتابد .  و نظر میدارد . که اگر ابر نبود . همدم خار گل تناز نبود

خانه م استوار است بر دو ستون . جنس انها از مهر است . نه از بتون

یکی از ان دو پدرم . که اگر ملک سلیمان میداشت . ذره ای باک نداشت . که ببرندش ز برش . مسلکش جود و سخاست

یکی از ان دو مادرم..........

....................................

.....................................

نتوانم لغتی یافت کنم . تا بگوید وصفش . پس همان به که بگویم " مادر "

خانه ای را که نمودم توصیف . ره ان بس دور نیست . اندکی فاصله دارد تا رویا . ز سراپرده اگر رد شوی . خانه ای خواهی دید . ز سرا پرده اگر رد شوی . خانه م خواهی دید ...

پاسخ:
سرتون سلامت . 

😁😁😁موفق باشید . 
ترشی نخوری به اتفاقایی می افته. 😁😁😁
11 Dey 98 ، 20:15 افغانی ..

قربونت برم رفیق . 😅 راضی نبودم انقدر کامل و جامع نظر بدی😉

11 Dey 98 ، 21:40 افغانی ..

یه روز که ترشی خورده بودم و حس بامزگی دست داد بهم این سروده هم گفتم 😆

 

 

 

 

چو روزی من گذر کردم به نارستان.........ز خود بیخود شدم چون جمله مستان

تلو خورد یکی تنه زدم من.........بجستم کیست کو را عذر دهم من

چو چشمانم به اندامش بیوفتاد...... دل و دینم به یکجا رفتش از یاد

درونم حس کردم بی تابی از او.....که من دیدم فقط زیبایی از او

فریبا که شنیدم اینجا بدیدم...... قسمت خود دیدم و زودش بچیدم

گرفتم من نشاندم او را به زانو.......ظرافتش دیدم چون جسم بانو

کشیدم دست خود به روی گونه......بکردم موهایش با دست شونه

چو نفسم فطرتم را فائق امد...... دگر بر صبر کرد تابم نیامد

بکندم لباسش تنش بدیدم.......بزاق در کام خود بسیار دیدم

طراوید و بریخت بروی لبهام......بکردن در درون بیداد غمهام

که من سرگشته و مدهوش گشتم .... پس از لمس تنش دیوانه گشتم

چو اندامش با دستم باز کردم......به سر پنجه بود انرا ناز کردم

میان جسم و جانش پرده دیدم...... مثل گرگ در رمه انرا دریدم

شروع به کام خود سیراب کردن.....بخوردم نوک پا تا سر به گردن

نذاشتم قطره ای ابش دراید.....برای لمس ان نرمش بباید

کامم شیرین تر از شیرین فرهاد......صد افسوسش ندیدش کام فرهاد

ندانم کآن چرا نامش انار است ؟!.......گمانم هیزم نفس رو چو نار است ☺😊

17 Dey 98 ، 10:28 افغانی ..

هنوز تشریف نیاوردید ☺

 

اینم برای یکی از دوستان که طلب دعا داشت گفتم

 

خدایا عاصیان را ره تویی تو

در این شبهای تیره مه تویی تو

گره بگشا ز اقبال حسینی

که قاضی قضا و شه تویی تو

پاسخ:
به نظرم در دوران تعطیلات عجیب ترشی خور شدی . 😂😂
مراقب خودت باش رفیق. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی