تنهایی
Thursday, 13 Aban 1400، 07:18 PM
بدون تو زیر باران قدم زدم و باران چه بی منت ، قطره قطره ، اشک هایم را شست . لابه لای خیابان ها ، کوچه ها و مردم ، نگاه تو را جستجو کردم . نه از نگاهت خبری بود و نه از دست هایت .
در تنهایی خود به ماه نگاه کردم ،بلکه ماه همدمم باشد . او هم پشت ابرها پنهان بود . تک و تنها فقط صدای کفش هایم را می شنیدم که انعکاس تنهایی من در خیابان بود . در انتهای پیچ تنهایی ، به روزنه ای از نور رسیدم و به دست های گره خورده ی عابران قبطه خوردم . به تنهایی خود لبخند زدم و انعکاس صدای قدم هایم را شمردم .
هزار ....و هزار.... و هزار .... هنوز تنهایی ام جریان دارد .
00/08/13
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد...