هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

انعکاس آینه

Tuesday, 11 Aban 1400، 08:43 PM

وقتی قصه زندگی  با "یکی بود و یکی نبود "آغاز می شود ;یعنی الفبای دلتنگی نشو و نما می کند. در لابه لای هزار" سوسوی چراغ"  ،دو چشم که برای نگاه کردن به تو آفریده شده ، پنهان است . 

وقتی  دست هایت با دست های او غریبه می شود ،وقتی نگاهت، دلتنگ نگاهی می شود که نیست ،به خودت می گویی :تو کجا و سوسوی چراغ او کجا؟

گاهی اوقات با آینه سر جنگ دارم .اخم می کنم و چشم غره می روم .چون هر بار که در آینه ، به خود نگاه می کنم تصویر لبخند  تو را می بینم  و قند در دلم آب می شود .اما  آخر قند های بی بهانه  دل را آزار می دهد . و من به خودم می آیم می بینم بهانه ام نیست ،غمگین می شود . 

یک طرفه به قاضی می روم . آینه را محاکمه می کنم و جزای آینه قهر است و  من می روم تا فرسنگ ها از آینه فاصله بگیرم . دوباره صبح می شود و آینه ناز مرا می کشد . لبخند می زنم و اشک هایم را فراموش می کنم . 

به خود می آیم و می بینم روزگارم  شده بازی من و آینه . او مرا می بیند و من در عمق او ،تو را . اما هر  دو غریبیم . من آینه را نمی بینم و تو مرا . 

 

موافقین ۱ مخالفین ۱ 00/08/11
واژه

نظرات  (۱)

11 Aban 00 ، 22:27 مرآت ..

... نظر پاک تواند رخ جانان دیدن

که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی