ترنم عشق
از تو چه پنهان ،گاهی دلم برای ان گل دور از باغ می سوزد . دلم می سوزد چون دست های باغبان هم با او نامهربانی می کند . گلی که باغبان او را نخواهد ،نمی شکفد . پژمرده می شود و پژمردن صفتی می شود برای او که دستهایش به دور از عشق باغبان ،خالی ست . نه لبخندی می ماند و نه آرزویی.
وقتی دو گل کنار هم نفس می کشند ،پروانه عشق می پراکند و شور و شوق کنجشک های باغ، موسیقی این عشق می شود . با یک گل، باغ که معنا ندارد . عشق بی خاصیت می شود و لبخند می میرد .
دلم لبخند گلها را می خواهد . دلم شادی دشت .دلم سرسبزی کوه را می خواهد . دلم می خواهد به جایی سفر کنم که عشق فرمانروایی می کند . دلم می خواهد در هوایی نفس بکشم که مهربانی نفس می کشد .
از تو چه پنهان دلم دست هایی می خواهد که قلاب شدن میان دست هایم را بلد باشد نه اینکه من بگویم یا دیگری بگوید،خودش بلد باشد . دلم لبخندی از سر مهر می خواهد . دلم می خواهد کسی بیاید و همه ی هست و نیستم بشود . نه آنقدر غرق منطق حساب و کتاب باشد و نه انقدر بی تفاوت ،که به شعورش شک کنم . دلم صداقت می خواهد . عشق می خواهد و مهربانی . دلم پاکی دست های قبل از نماز ،دلم تیمم نگاه به عشق" اول صبح" می خواهد. دلم آرزوهای دونفره ،دلم خیس شدن در دریای عشق می خواهد .
.