هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

یک استکان عرق کاسنی

Tuesday, 18 Tir 1398، 03:59 PM

 . یک استکان عرق کاسنی

سعدی میگه : 

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا


ماجرا از این قرار است که این شکم خیره هوس فلفل سبز دراز  به سر داشت و در حد ۴ تایی لمباند(فقط ۴ تای ناقابل) ، اما با لذت لمباند . فلفلها بسیار شیرین و آب دار بودند اما  از آنجایی که ذات خود را می شناختند ،احوالات درونی را در ناحیه حلق ، ملتهب ساختند . تند و تیز نبودند اما تا انتهای مسیر را گرم کردند . گویی هیزم می سوزد . (  وسط تابستان این طرف بخاری / اون طرف کولر )در این هنگام  در درون اندام های داخلی جنگ در گرفت . انگار دو قبیله با هم" پدر کشتگی " دارند.  دور لب قرمز شده گز گز می کند . نفس مثال کوره ی داغ ،به حلق که می رسد انگار دشمن پا را به روی خرخره گذاشته و فشار می دهد . این وسط قلب شل کن سفت کن در اورده  تکلیفش با خود روشن نیست . ( همیشه قافله ی لنگ است. )می زند و باز  میزند  کاهی کم می زند گاهی زیاد می زند . اما هنوز می زند . به معده که می رسیم از بس داغ کرده  اعصاب ضعیف است ،ناسزا بار می کند . در باقی ماجرا ،رویم سیاه ،گفتن ندارد.  حال اسفناکی ست. ( به زبان گیلکی ،بسوج واسوجی ست ) مغز فریاد می زند هیهات! تداخل دارویی شده.  گویی یک انقلاب درونی و بیرونی ست . یا کهیر می زند و یا نمی زند.  در برخی موارد مغز فقط یک فرمان می دهد . بس که لجباز است تک بعدی شده .(همیشه همینطور است . با منطق زور می گوید .) در این بین دست ها یاری می کنند .  یک استکان عرق کاسنی  از داخل قفسه آشپزخانه بیرون می آید و با یک لشکر می جنگد . اما انگار دل خوش کنکی بیش نیست . مغز همچنان بر سر مزخرفات خود پافشاری می کند .اما آن یک استکان عرق هم بسیار با درایت پیش می رود و به اعصاب معده و روده مسلط می شود و دما را پایین می اورد . کار به جایی می رسد که مغز فریاد می زند و معده و روده دهن کجی می کنند . همان یک استکان  عرق ،به داد قلب می رسد و فارغ از حواشی بی مورد ،ارامش می کند . آرام . آرامتر 

سعدی میگه 

دوست ان است که گیرد دست دوست 

در پریشان حالی و درماندگی 

اکنون کبک قلب هم خروس می خواند و هی می زند و هی می زند . نفس دشمن بند می اید و حلق را رها می کند . نفس از کوره در رفته ، رو سردی ست.  معز این شکم خیره را سرزنش می کند :  این بار با یک استکان عرق آبروی خود خریدی . دفعه ی بعد چطور می خری ؟ 

شکم ،نه خجالت می کشد و نه درس می گیرد اما حرمت نگه می دارد و سکوت می کند

موافقین ۰ مخالفین ۰ 98/04/18
واژه

نظرات  (۱)

21 Tir 98 ، 21:37 افغانی ..
سعدی صوفی مسلک بود و به تن و جسمش باج نمیداد ! ولی برای شخصیتش خیلی احترام قائل بود 👍
درمورد حکایت شما
خداروشکر واقعه در معده به فرجام رسید و ادامه نداشت !😁

توی فیلم گوزنها بهروز وثوق عرق میخوره و واسه مزه فلفل میخوره !
سری بعد فلفل خوردید پشت بندش عرق کیمیش بخورید ! مغز همچین فرماندهی کنه که همه اعضا و احشام حمد و ثنا گو شوند 😅
پاسخ:
بله خداروشکر قضیه به معده ختم شد . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی