چه بگویم که نگفتنم به !
Monday, 3 Tir 1398، 07:25 PM
نه سری هست و نه صدایی !
انگار در اینجا خاک مرده پاشیدند . نه کسی می آید و نه کسی می رود . نکند سال ها از مراسم ترحیم من گذشته و من بی خبرم. شاید اصلا زندگی نکرده ام . ریه هایم رنگ هوا را له خود دیده اند ؟ چشم هایم غیر از چهار دیواری تنهایی چیز دیگری دیده است؟
شاید من در اعماق زمینم در اوج آسمان به دنبال خود می گردم ؟
پ.ن:
برم دکتر حالم خیلی بد شده . این وقت روز که زمان هذیان گفتن نیست .
تب دارم. چشمام سیاهی میره . نکنه باید دخیل ببندم ؟ اصلا به کجا دخیل ببندم ؟ این قصه ادامه داره.
98/04/03