اوج تنبلی
گاهی اوقات یک دنیا کار، روی سرت. آواره می شود .اما دست و دلت که به کار کردن نیست حتی نمی توانی به کار فکر کنی.
به نظرم این ها تصویر جدیدی از،یک ضد حال ذهنی هستند گاهی اوقات، آدم خودش به خودش رو دست می زند. یک ضد حال اساسی . حال خود را می گیرد، درون یک شیشه می ریزد، از کتف، یک دوره می چرخاند و با قدرت هرچه تمام به ته دریا می اندازد. (چه معجونی شود) یعنی خیال که چه عرض کنم، نهایت حقیقت تنبلی ست.
حال آنکه برای نفس کشیدن هم باید تلاش کرد. سخت است، خیلی سخت . برای تنبل هایی که به کنترل تلویزیون اکتفا می کنند، حرکت کردن سخت است.
اگر حرکت کردن سخت نبود شعاع نشیمنگاه در کاناپه نخ نما نمی شد ، چه بسا این آدم ها هنگام خواب فقط یک آرزو دارند :که تفنگی، تیرکمانی، چیزی وجود می داشت، تا به کمک آن ،لامپ روش اتاق خواب را بترکانند . جهت رسیدن به خاموشی و آرامش.
پی نوشت : انگار خواب بر ما هم مستولی شده حال نوشتن نیست (چشمک)
شب خوش