نیمه ی نیمه ی من
مثال یک" موج سوار " بر قایق احساس سوار می شوم . از جنگل سرسبز خیال می گذرم و به بی مهری بیابان می رسم . از عشق می گذرم ، به" تهی شدن" می رسم . اما تا تفس باقی ست، درون سینه ام ، یک دریای سرخ جریان دارد . یعنی زندگی با فراز و نشیبش جاری ست . مثل عابری ساده ، از رد پای هزار خاطره ی قد و نیم قد می گذرم و به کوه می رسم .در مقایسه با کوه، انقدر کوچکم که میل یکی شدن با کوه به سر دارم. همانطور که قطره به دریا رسید . پس می خواهم و ذره ای از وجودش می شوم ، محکم و استوار ، اما باران مرا می شوید و با خود می برد به جنگل سرسبز خیال .
من می مانم خاطرات دست هایی که نیست . فریاد می زنم . غوغا می کنم . تک و تنها ، زیر باران ،خیس از خاطرات می شوم . گل آلود می شوم و لحظه ی ویرانی زندگی به تنه ی یک "درخت کهن سال " پناه می برم. همه ی مامن امن من می شود و سال هاست با درخت نفس می کشم . او سبز می شود و من می خندم . او زرد می شود و من می لرزم . خشک می شود و من سنگ قبری پای تنه ی خشکیده ی "تک درختی پیر " می شوم .
زندگی از لحظه ی دیگری دوباره آغاز می شود . من نیستم . "تک درخت پیر "نیست اما تصاویر پیوسته به جاست . "من" در آغاز "ما شدن " ، نصف می شوم . نیمی از من همیشه در وجودت باقی ست و ان نیم دیگرم به دنبال تو می گردد بلکه من و نیمه پنهانم یکی شویم و تصویری از خیال به جریان افتد .
سلام
در لحظه نوشتن این متن بنظرم تنها چیزی که نداشتی آسودگی خیال بود !
گاهی تشویش گاهی نامیدی گاهی امید گاهی خشم و گله مندی... مشهوده برام .
شایدم اشتباه میکنم ☺