هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

‏یکی بود یکی نبود .ما  دو عاشق تنها،بی پناه ، زیر سقف آسمان ،به زندگی لبخند زدیم . سالها گذشت و زندگی همچنان به دیگری لبخند می زند. تبعیض یعنی تو دلت برای زندگی ضعف برود و زندگی دلش برای دیگری . این قصه پر تکراری ست .  همیشه یکی بود و یکی نه. 

«واژه» 
‎#زندگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 Azar 98 ، 22:50
واژه

در مقدمه ای بر روانکاوی لکان ژاک آلن میلر آورده شده که« همه ذاتا روان پریش اند »و من این روزها به طرز عجیبی به این جمله ایمان دارم . 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 11 Azar 98 ، 18:54
واژه

دلم می خواهد مکانی را بیابم و تا دل تقاضا دارد غر بزنم . آنقدر غر بزنم که دیگر جایی برای شکایت باقی نماند  . راستش را بخواهی مغزم از مشتی افکار پوچ دچار اسپاسم شده . به جایی نیاز دارم که همه را دور بریزم . وقتی به خودم بیایم که بتوانم نفسی عمیق بکشم. حال و هوای این روزهای من به کابوس شباهت دارد . یا شاید به نهالی عقیم تبدیل شده ام که برگ و باری نمی دهد . شاید هم تنهایی بلایی شده که احساس نامساعدی داشته باشم. هر چه که هست، دوست داشتنی نیست. همین احساس ناخوشایند هم آزاردهنده شده. 

اصلا دلم می خواهد با صدای بلند کسی را صدا کنم . 

کسی بیاید و با من حرف بزند . از چیزهایی بگوید که امید را به یاد بیاورم . به وجد بیایم . آنوقت نفسی عمیق بکشم و فکر کنم که هنوز زنده ام. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Azar 98 ، 17:40
واژه

 گاهی اوقات ما زندگی را عقیم می کنیم گاهی اوقات زندگی ست که ما را عقیم می کند . وقتی فقر و بی کاری گریبان گیر شود نه احساسات می ماند و نه زبانی برای بیان احساس. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Azar 98 ، 06:03
واژه

گران شدن بنزین اگرچه جز اخبار داغ این روزها ست . اما خبر داغ تر این است که مردم زیر بار فشار اقتصادی از مرز جنون گذشتند و به خودکشی رسیدند . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 Aban 98 ، 13:44
واژه

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد

هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو به جز جان او سپند مباد

شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

 "حافظ" 
@ashenayershgh 

امیدوارم سلامتی سهم همه ما در زندگی باشد .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 Mehr 98 ، 16:57
واژه

از قدیم گفته اند : سرماخودگی خر است . 

خصوصا اگر حیا نکند و در یک ماه دو بار به جان ادم بیوفتد . 

پ.ن 

 

چنان عطسه به بافت و رگ و پی فشار می اورد که  ...... ادامه مطلب قابل حدس زدن است . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 Mehr 98 ، 08:38
واژه

ایستاده ام درانبوهی از خیالات و اوهام . روبه رویم آیینه ایست که انعکاس تصویر تو در ان پیداست . چه می بینم ؟ 

تو نیمی از من و من نیمی دیگر از تو . انعکاس تو در من و من در تو   . اکنون من" دوم شخص " دیگری هستم که در انعکاسی دوباره به آیینه رجوع می کند .  من  تصویری به غیر از تو نیستم . انگار همه ی حجم تو در من هویدا می شود . من زاده ی افکار تو ام و تو انعکاس تصویر من در باورهابت . یکی شدن تصویری از عشق در ما می شود .  یک روح می شویم در دو جسم . عشق یعنی یکی شدن. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 Mehr 98 ، 23:51
واژه

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو


" حضرت مولانا"
@ashenayeeshgh

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 Mehr 98 ، 20:35
واژه

دل به شکل غریبی در تنگنای حوادث دست و پا می زند .از تو چه پنهان حال و هوای دل  مثال ابر تیره است . گرفته و در بند کشیده  .نکند تردید  به رگ و پی زده است .    آفت  تردید ، وقتی به بافت افکارت رسوخ می کند، بند بند وجودت را می سوزاند . از یک طرف تصویر یک لبخند، از فرسنگ ها فاصله سو سو می زند و از سوی دیگر تردیدِ بود و نبود ی که جزء اثباتِ نیستی نبود . 

اکنون دل برای بودنش برای پذیرفتنش ، بهانه می خواهد .شوق زیستن کجاست ؟ 

چشم ها وقتی به دنبال یک نگاه می روند که قلاب شدن دست ها ارزو باشد . کجاست شوق پرواز؟ 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 Mehr 98 ، 16:31
واژه