آوای سالخورده ی من
از تو چه پنهان ؛ بنا ها هم مثل آدم ها هستند . هرچقدر سنشان بیشتر میشود تجربه زندگی را بیشتر درک می کنند . در و دیوارهای بناهای قدیمی (یک حافظه) ثبت خاطرات را دل خودش جای میدهند . آدم هایی که آمدند و رفتند ؛ حرف هایی که گفته شد ؛ لحظات سخت و آسانی که طی شد ؛ چه غم و شادی هایی که گذشت . فریاد ها و سکوت هایی که شندیده شد. بعضی وقت ها صدای سکوت از هزار فریاد بلند ترست.
آجر به آجر ؛ خشت به خشت بناهای کهن سال ؛ انگار تک تک حال و هوای افراد حاضر در آن بنا را در خود ثبت می کنند . خاطره می شوند .
بنای کهنه مثل آدم سالخورده است . نمیشود پتک برداشت و به پاش کوبید و از نو یک باور جدید ساخت و همچنان امید به سالم بودن بنا داشت . . تغییر وضعیت موجود یک بنای سالخورده روش دارد . آگاهی می خواهد . دلیل می خواهد . انگیزه می خواهد . از همه مهم تر ؛بلدی می حواهد .
اگر حیاط مرکزی باشد با یک حوض کوچک وسط حیاط ؛ ناخودآگاه صدای بازی و شادی بچه ها در گوش طنین انداز میشود و حال که به بنای سالخورده تبدیل شده دچار سکوت میشود ؛ این سکوت صدای تنهایی ست . یا به نظرم صدای سکوتش پر از دلتنگی ست .
اگر دیوارهایش ترک عمیق برداشته ؛ حکایت بار اضافی به روی شانه های آدمی ست که پر از صبر و تحمل بوده ؛ از زمانی به بعد صبرش لبریز شده و زیر بار فشار بی امان زندگی ترک برداشته . مثل آدمی که شانه هایش خمیده است .
درخت های این بنا خشک نیستند بلکه سرما به عمق وجودشان نشسته . نفس می کشند اما در عمق تنهایی خود .
وقتی نم و رطوبت ؛ خاک و دود و غبار ؛ ساس و سوسک و حشرات به عمق این بنا رخنه می کنند ؛ حکایت آدم هایی می شوند که از سر حسادت کمر به نابودی دیگری بسته اند . اما باید امید داشت . میشود از آفت ها هم دور شد .
باور دارم که بنا سالخورده حکایت انسان با تجربه است . هر چقدر تجربه انسان بیشتر ؛ جذابیت بیشتر . از تو چه پنهان آدم های با تجربه را دوست دارم . تجربه ها یعنی فراز و نشیب های زندگی .یعنی سرد و گرم روزگار .
وقتی این بنای سالخورده لباس مذهب به تن می کند ؛ انوقت راحت تر می توان رد پای خدا را پیدا کرد. قبله دل می شود و به هر کجا که رجوع کنی ؛ خدا آنجاست .