هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

درود مهر 

معمولا پیام ها دلیلی برای صحبت هستند  . قدیمی ها حرف قشنگی می زدند که حرف حرف می آورد . دقیقا همین است . 

به هر حال  باید دلیلی  برای گفتن باشد . علت گفتن من هم در لابه لای همین مکاشفات کلامی ایجاد میشود . از این جهت محاطب همیشه جایگاه ویژه دارد و دوست داشتنی و قابل احترام  است . 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 Aban 03 ، 12:04
واژه

گاهی اوقات باید تلاش کرد برای همه خواسته ها ؛ برای همه آرزوها ؛ برای رسیدن به عشق برای رسیدن به موفقیت حتی در یک جلسه کوچک . جلسات کوچک گاهی اوقات راه های بزرگ را می سازند . 

راه های بزرگ به انسان می اموزند که محکم قدم بردارند  و هر قدم می تواند  یک تجربه باشد . گاهی اوقات یک قدم میتواند یک سرنوشت را تغییر دهد  . ای کاش کسی بود و می گفت هر از گاهی یک قدم برای خودت بردار . اصلا خودت را شرمنده کن . . شاید تمام  قفل هایی که فکر می کنی توان باز کردن نداردی به سهولت با قدمی که بر می داری باز شود و راهی تازه در زندگیت تعریف شود . زندگی به جریان بیوفتد . 

 

یک روزی یک دوستی یک کلیدی را نشان داد و بعد ها فهمیدیم که همه درها قفل است .انگار غیر مستقیم سعی داشت که بگوید در را وا کن عزیزم..در را وا کن عزیزم ...wink 

به هر حال امیدوارم به هیچ در بسته ای در زندگی بخورد نکنیم و یا اگر برخورد کردیم خداقل قفل و کلیدش را با خود داشته باشیم . 

 

از تو چه پنهان گاهی اوقات خودم را سخت در آغوش می گیرم تا جایی که می توانم به خود آرامش و امیدواری می دهم. تمرین می کنم که خودم را دوست داشته باشم . به خود اهمیت بدهم . مرهم خود می شوم و بعد دوباره خودم را در آغوش می گیرم وو نوازش می کنم . شاید اینگونه حال بهتری را تجربه کنیم . 

 

راستش حرفی برای گفتن  نداشتم گفتم بیایم سری بزنم و اگر لطف و محبتی بود پاسخگو باشم که انگار خبری نبود . 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 Aban 03 ، 20:48
واژه

درود و مهر یاس عزیز 

خوشحالم که مرا می خوانی . تا هر موقع که دوست داری میهمان من و افکار و دغدغه های من در این صفحه باش . قدمت به روی چشم . 

و صد البته  قدم همه عزیزانی که می آیند و مرا می خوانند و گاهی با من همراه و همدل می شوند . به روی چشم . 

خوش آمدید . 

 

 

دقیقا  ؛ من هم مثل شما فکر می کنم . به نظرم این تنهایی که ناشی از اگزیستنسیالیسم یا هستی شناسی  ست و قطعا ناشی از تجربیات ما در طول دوران زندگی . حتی محیط زندگی ست و قدری متفاوت است از جداافتادگی که در ذهن عموم از مفهوم تنهایی شکل می گیرد . طرد شدن یک واکنش ناخوشایند اجتماعی ست بعید می دانم کسی با این طرد شدن همسو شود .

شاید بتوان بنا به ضرورت و با برنامه ریزی به یک پدیده مثبت تبدیل کرد . یعنی بهره مثبت گرفت . هدفمند کرد اما این طرد شدن در ذات خود مخرب است . آنوقت  بیاییم این ذات و عمل مخرب را با ازدواج پر کنیم  . به اعتقاد من چیزی شبیه به "عذر بد تر از  گناه"  است  که پیامدش برای کسی پوشیده نیست . 

 

من واقعا نمی دانم با این تنهایی که امروز گریبان خیلی از انسان ها را در سراسر دنیا گرفته چه باید کرد ؟ اگر بخواهم صادق باشم جواب قانع کننده ای ندارم . 

 

به نظرم شاید بد نباشد گاهی اوقات صورت مسئله را تغییر دهیم یعنی به تنهایی به عنوان پدیده ای نگاه کنیم که می تواند فضایی را ذهن و محیط پیرامون ما ایجاد کند که به تمام خواسته ها و ارزوهایی که شاید روزی محال بودند فکر کنیم یا حتی در راستای رسیدن به اهداف ؛ امیال و آرزوها قدم بر داریم . شاید از این طریق بتوان قدری از تلخی این تنهایی کم کرد .  من واقعا نمی دانم . 

 

البته بد نیست به این نکته هم فکر کنیم که گاهی اوقات شور و شیدایی و عشق است که عامل تنهایی می شود خصوصا وقتی با قراق همراه شود . 

 حافظ میگه 

این پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی 

 

می خوام بگم فراق وقتی به دنبال عشق بیاید به عمق این تنهایی اضافه می کند . چه بسا این تجربه ناخوشایند با خودش استرس و اضطراب را هم به همراه بیاورد . به نظرم فشار اطرافیان هم در این  بی تاثیر نیست . خلاصه اینکه حال خراب را خرابتر می کنند . 

 

با همه این تفاسیر من هنوز نمی دانم چه نسخه ای برای این تنهایی می توان پیچید که حداقل اندکی از این حال خراب کم کند . 

فقط می دانم که لبخند غم درون را التیام می دهد . شاید قد یک سر سوزن بتوان به آن تکیه کرد . 

 

. جالب اینجاست وقتی که در پس هزار حال خراب و دغدغه و تنهایی و آشفتگی فکر و چه و چه  ؛ به این فکر می کنی که زمان منتظر تو نمی ایستد تا از غم فارق شوی ؛ انوقت می فهمی که با تمام زخم ها و دردها ؛   مجبوری که به راه ادامه دهی . یعنی زمان چنان دست ها و پاهایت را می بندد که راهی برای فرار هم نیست . 

یعنی مجبور می شویم تنهایی را رها کنیم با انکه به آن باور داریم و حتی این درد را با استخوان هایمان لمس می کنیم . 

با همه  ی این تفاسیر  نتیجه چه شد ؟///؟؟؟

هیچی . 

تنهایی سر جای خودش باقی ست . ما حتی درمان هم نکردیم . 

 شک نکن در این مواقع تنهایی دهن کجی می کند . 

به نظرم ما فقط مجبوریم لبخند بزنیم و رد شویم . 

مثال کسی که می گوید عیسی به دینش ؛ موسی به دینش 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 Aban 03 ، 22:18
واژه

سلام و سلام 

پیرو پست قبلی  دوستان گفتند به جز ازدواج هیچ چیز این تنهایی را پر نمی کند . دستشان درد نکند. 

این مشارکت به من انگیزه نوشتن داد . حداقل این است که با هم  در تبادل اطلاعات و احساسات و افکار شریک می شویم . حتی اگر خلاف جهت هم فکر کنیم . و این وظیفه رسانه است . بنابراین با تشکر ویژه از دوستانی که مشارکت کردند . smileyangel

 

اما باور کنید ازدواج درمان خیلی از دردهایی که در باور و در زندگی سنتی ما از قدیم ؛  تعریف شده نیست . اگر قرار باشد برای فرار از تنهایی ازدواج کنیم ؛ قطعا روز برای رسیدن به آآرامش جدا می شویم . اگر قرار باشد ازدواج کنیم که کسی بیاید و تنهایی ما را پر کند قطعا روز احساس تنهایی بیشتر  همراه با پشیمانی خواهیم داشت . نه تنها دردی را دوا نکرده این بلکه دردی دیگر نیز اضافه کرده ایم . انگار از چاله به چاه افتاده ایم . 

 

به نظر شما چرا باید ازدواج کرد؟ یا بهتر بگویم چرا در فرهنگ ما بسیار تاکید به ازدواج شده تا جایی که این تاکید گاها به اجبار هم رسیده است ؟

 

به نظر شما یک انسان نرمال از زندگی چه چیری می خواهد ؟

آیا  رسیدن  به تکامل فقط زیر سایه ازدواج امکان پذیر است ؟

 

اینها سوالاتی ست که من پاسخ درستی برای آنها ندارم و فکر می کنم که صرفا مشتقات فرهنگی ماست که چینین دیدگاه هایی را در ذهن ما ایجاد کرده . دیدگاه هایی که در طول تاریخ این فرهنگ ریشه دوانده .  نه اینکه ادواج بد باشد ؛ نه به هیچ وجه چنین قصدی را ندارم . فقط معتقدم ازدواج درمان خیلی از دردهای امروز جامعه ما نیست . جامعه ما در مشتقات فرهنگی و تفکر کهنه و نو دست و پا می زند . نه می تواند مثال افکار و اندیشه های گذشتگان سیر و سیاحت کند  و نه می تواند به نو گرایی درست برسد . 

محدودیت های موجود اجازه درست اندیشیدن را نمی دهد . بنابراین ما به چند گانگی تفکر می رسیم که سبب می شود هر روز به عمق این تنهایی افزوده شود . 

و متاسفانه این تنهایی در بخش خلق و خو هم تاثیرگذار است چرا که انگیزه شادی در زندگی افراد تنها کمتر است .

می بینید افسردگی ؛ تنهایی و غم  هر سه با هم مهمان خانه هامان شده اند . 

خب , چه کنیم ؟

من هم مثل شما نمی دانم . 

شاید باد به این زندگی خودساخته ی خود خواسته بخندیم و بخندانیم . 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Aban 03 ، 17:18
واژه

دلم دو بال پرواز می خواهد برای پریدن . برای اوج گرفتن برای تجربه های درست و ناب . برای کشف راه های تازه .

 

دلم دست هایی می خواهد که با من همراه شود . یا شاید بهتر از  هر دستی , دلم ؛ دلی و دل هایی می خواهد برای همراه شدن . چقدر قشنگ است که در کنارت آدم هایی باشند که همگام با تو قدم بردارند . تشویقت  میکنند و حس خوب پیشرفت و انگیزه پیشرفت را  در وجودت زنده کنند .

 

 راستش را بخواهی دلم خیلی چیزها می خواهد اما انگار دیوارهایی که به دور خودم کشیده ام و اسمشان را ملاحظات گذاشتم (البته این روندی ست که در طی سال ها  اتفاق افتاده )؛ به من اجازه نمی دهد که در این لحظه که می خواهم از خواسته هایم بنویسم ؛ بتوانم حتی با خودم شفاف باشم مثلا بگویم دلم یک یار همراه همدل می خواهد که با خیال راحت دل به دلش بدهم و به سوی موفقیت پیش برم . 

 

اینکه یار و یاوری باشد خیلی قشنگ است اما این باور ها از من آدمی ساخت که به خود متکی شوم و حقیقت این است که گاهی اوقات که می بینم یعضی ها چقدر زیبا این همراه همدل را دارند انوقت   به تنهایی خودم بیشتر فکر می کنم . راستش را بخواهی نمی دانم این استقلال به معنای تنها شدن بوده یا خیر . اما هر چه که هست طعم خوب و بد را با هم دارد .می دانم  حرف های مرا آدم هایی می فهمند که زندگی را مثل من تجربه کرده اند . 

 

چقدر خوب بود که دوستانی داشتم و آنها هم از تجربیات خود در این رابطه می گفتند . اینکه آنها چطور مستقل شدند / حاصل این استقلال چه بود ؟

آیا مثل من تنها هستند ؟ یا تعریفشان از تنهایی چیست؟

 

ناگفته نماند که در زندگی و در باور من ؛ تنهایی به معنای بودن در بیابان بی آب و علف نیست . دور و بر ما پر است  از آدم هایی که روابط ما و  آنها در طی مقطعی خاص  تعریف می شود . از آن بد تر انقدر غرق کار و پیشرفت و تکاپو های خوش  ناخوش زندگی و موارد ناشی از این استقلال هستیم که به خودمان می آییم و می بینیم هر روز تنها تر شده ایم . یا بهتر بگویم عمق روابطمان با افراد کم شده است . دلمان تنگ می شود اما ناگزیر از دغدغه های روزمره به سهولت حتی دلتنگی مان را فراموش می کنیم . این ثمره زندگی ماشینی ست . ثمره زندگی در جهان سوم که چه عرض کنم جهان دهم است  که زندگی را در کار خلاصه می کند .  و ما هم به عنوان کارگران این زندگی مدام در تلاشیم . 

 

انگار کسی نگفت به دنبال چه آمده ای ؟

 

در این بین اگر بخواهیم ربات شویم که هیچ  . تکلیف روشن است اما اگر بخواهیم انسان باشیم به تفریح هم نیاز داریم . به عشق ورزیدن . به خندیدن های ااز ته دل . به اینکه بین شانه های محکم یک عشق جای بگیری و احساس کنی دنیا به قدر همین یک وجب ؛ بزرگ تر از هر کهکشانی ست . انگار این یک وجب جا قرار است به تو توان کوه کندن بدهد . 

بی دلیل نیست که فرهاد کوه کند ......

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 Aban 03 ، 20:42
واژه