هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

درود و مهر یاس عزیز 

خوشحالم که مرا می خوانی . تا هر موقع که دوست داری میهمان من و افکار و دغدغه های من در این صفحه باش . قدمت به روی چشم . 

و صد البته  قدم همه عزیزانی که می آیند و مرا می خوانند و گاهی با من همراه و همدل می شوند . به روی چشم . 

خوش آمدید . 

 

 

دقیقا  ؛ من هم مثل شما فکر می کنم . به نظرم این تنهایی که ناشی از اگزیستنسیالیسم یا هستی شناسی  ست و قطعا ناشی از تجربیات ما در طول دوران زندگی . حتی محیط زندگی ست و قدری متفاوت است از جداافتادگی که در ذهن عموم از مفهوم تنهایی شکل می گیرد . طرد شدن یک واکنش ناخوشایند اجتماعی ست بعید می دانم کسی با این طرد شدن همسو شود .

شاید بتوان بنا به ضرورت و با برنامه ریزی به یک پدیده مثبت تبدیل کرد . یعنی بهره مثبت گرفت . هدفمند کرد اما این طرد شدن در ذات خود مخرب است . آنوقت  بیاییم این ذات و عمل مخرب را با ازدواج پر کنیم  . به اعتقاد من چیزی شبیه به "عذر بد تر از  گناه"  است  که پیامدش برای کسی پوشیده نیست . 

 

من واقعا نمی دانم با این تنهایی که امروز گریبان خیلی از انسان ها را در سراسر دنیا گرفته چه باید کرد ؟ اگر بخواهم صادق باشم جواب قانع کننده ای ندارم . 

 

به نظرم شاید بد نباشد گاهی اوقات صورت مسئله را تغییر دهیم یعنی به تنهایی به عنوان پدیده ای نگاه کنیم که می تواند فضایی را ذهن و محیط پیرامون ما ایجاد کند که به تمام خواسته ها و ارزوهایی که شاید روزی محال بودند فکر کنیم یا حتی در راستای رسیدن به اهداف ؛ امیال و آرزوها قدم بر داریم . شاید از این طریق بتوان قدری از تلخی این تنهایی کم کرد .  من واقعا نمی دانم . 

 

البته بد نیست به این نکته هم فکر کنیم که گاهی اوقات شور و شیدایی و عشق است که عامل تنهایی می شود خصوصا وقتی با قراق همراه شود . 

 حافظ میگه 

این پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی 

 

می خوام بگم فراق وقتی به دنبال عشق بیاید به عمق این تنهایی اضافه می کند . چه بسا این تجربه ناخوشایند با خودش استرس و اضطراب را هم به همراه بیاورد . به نظرم فشار اطرافیان هم در این  بی تاثیر نیست . خلاصه اینکه حال خراب را خرابتر می کنند . 

 

با همه این تفاسیر من هنوز نمی دانم چه نسخه ای برای این تنهایی می توان پیچید که حداقل اندکی از این حال خراب کم کند . 

فقط می دانم که لبخند غم درون را التیام می دهد . شاید قد یک سر سوزن بتوان به آن تکیه کرد . 

 

. جالب اینجاست وقتی که در پس هزار حال خراب و دغدغه و تنهایی و آشفتگی فکر و چه و چه  ؛ به این فکر می کنی که زمان منتظر تو نمی ایستد تا از غم فارق شوی ؛ انوقت می فهمی که با تمام زخم ها و دردها ؛   مجبوری که به راه ادامه دهی . یعنی زمان چنان دست ها و پاهایت را می بندد که راهی برای فرار هم نیست . 

یعنی مجبور می شویم تنهایی را رها کنیم با انکه به آن باور داریم و حتی این درد را با استخوان هایمان لمس می کنیم . 

با همه  ی این تفاسیر  نتیجه چه شد ؟///؟؟؟

هیچی . 

تنهایی سر جای خودش باقی ست . ما حتی درمان هم نکردیم . 

 شک نکن در این مواقع تنهایی دهن کجی می کند . 

به نظرم ما فقط مجبوریم لبخند بزنیم و رد شویم . 

مثال کسی که می گوید عیسی به دینش ؛ موسی به دینش 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ 03/08/13
واژه

نظرات  (۲)

14 Aban 03 ، 09:56 شبکه اجتماعی ویترین

سلام

وقت بخیر

میتوانید برای انتشار راحت و سریع یادداشت هایتان و ارتباط راحت با مخاطبین و خوانندگان از شبکه اجتماعی ویترین استفاده کنید

دانلود از بازار

https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app

 

+ در ویترین برای نمایش پستها نیازی به فالوور یا ممبر ندارید

با سپاس

15 Aban 03 ، 21:00 یاس گل

چه خوب که نظرات ثبت‌شده پای پست‌هاتون خودش یه دلیل تازه برای نوشتنِ پستی جدید می‌شه. متشکرم از مهرتون.

نوشته بودید گاهی شور و شیداییِ عشق انسان رو تنهاتر می‌کنه. یاد بریده‌ای از کتاب سمفونی مردگان افتادم که اتفاقا روزی در وبلاگم به اشتراکش گذاشته بودم. جایی که سورملینا می‌گفت:

《گفتم: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمی‌تواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد...گفتم: و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند، تنهایی تو کامل می‌شود.》

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی