هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

به "دلربایی لب های پر خنده ی گل" سوگند;  که عشق جام زهر آلود غصه نیست . عشق ،کینه و تنفر نیست . زیر سایه  عشق ;گله ها جایی ندارند . بی تردید  مهربانی فرزند خالص عشق است و عشق یعنی من باشم تو باشی و لبخندی از عمق وجود   

دل به ثانیه های بودن با تو خوش است . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 Mehr 00 ، 21:01
واژه

خیال تو ؛می برد مرا به ماوای دو تن ؛در ازدحام نفس هایی به شماره افتاده و تصویری ازکشف و شهود عشق در رویایی عاشقانه .  قلاب می شود چشم در چشم ؛سینه به سینه ؛ تن به تن در رقصی نرم؛ پشت پرده های شب که به میهمانی عشق امده اند . خیال تو می برد مرا با کشش های نت به تن تن تتن تن تتن تن در جزیره ای که موج موج عشق به ساحل دل می زند . 
عشق؛  بازی نان و قلم نیست . عشق هم آغوشی دو ستاره بدون سایه هاست و خورشید از شرم نمی تابد مبادا خیال تو را من بگیرد .

 

 

"واژه"

 

پ.ن:

لابه لای کارهای قدیمی پیدایش کردم و به اینجا منتقل شد . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Mehr 00 ، 17:11
واژه

بدون شک قصه ادم ها ; قصه ی باور هاست . این باور ها و عقاید ادم هاست که انها را در مسیری هدایت می کند . اما این هدایت تا کجا خواهد بود ؟ تا جایی که یک طرفه به قاضی برویم و راضی برگردیم ؟ 

گذشته انسان ها وقتی می تواند ارزشمند باشد که دارای مفهوم و هدفی باشد . پس ارزش و اعتبار گذشته ی هر فرد به درس هایی ست که گرفته . می گویند گذشته،  چراغ راه آینده . آیا آینده ات روشن است ؟ 

کجای این جهان ایستاده ای ؟ به دنبال چه هستی ؟ 

انسان هایی  به دنبال فضل و دانش اند  .انسان های  دیگر به دنبال مادیات . مفهوم آینده و گذشته از نگاه این ادم ها چیست ؟ 

من نه به دنبال مغلطه ام و نه بازی با زمان . معتقدم وقتی می پذیریم زندگی آدم ها در گرو باور های انها ست پس در ابتدای امر باید خانه باور های انسان ساخته شود . به نظرم خانه باور های انسان در مرحله نخست مغز اوست  . چرا که اول بیاندیشد و سپس قلب اوست . یعنی باوری که شما با مغزت ،تحلیل کردی ;با قلبت پذیرفتی و  به قطعیت برسی . قطعا شکستن چنین باوری به سختی اتفاق می افتد . در طول تاریخ هم ثابت شده . وقتی به یک سنگ ایمان داشته باشی برایت معجزه می کند . به چه چیزی ایمان داری ؟ 

اینجاست که پای "من و او " یعنی خودآگاه و ناخودآگاه به میان می آید . برای شناختن خودآگاه و ناخودآگاه  باید به تمام وجوه جسمی و روحی انسان پی برد . چه به صورت شخصی و چه به صورت کلی  یعنی هم دریافت جز نسبت به کل و هم دریافت کل نسبت به جز . بعنی شناخت نسبت به خود . انچه در وجود هر انسانی ست   . 

خودت را که شناختی ;به تمام توانایی خود ایمان می آوری و کمال شگفتی می بینی . وجود انسان پر از معجزه است . بنابراین اولین قدم در ایجاد باورها خودشناسی ست و دومین قدم رسیدن به باور و ایمان به توانایی خود است . اگر خودت را شناختی و به خودت را باور کردی ، قطعا   تو یک ابر انسانی .  یک انسانی که توانایی انجام خیلی از کارها را دارد . 

حافظ میگه 

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد . 

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک . 

 

قطعا چنین انسانی به زیر یوغ ظلم و زور و ستم نخواهد بود . چون خود را باور دارد . 

انوقت می بینی که هزار انرژی منفی که با هر تعریفی به سمتت می فرستند مثال قطره ای در دریا می شود . محو است . دیده نمی شود . چرا که اولا تو به خودت باور داری و ثانیا اگر ذره در اثر شناخت خود به شناخت خدای خود پی برده باشی می بینی تکیه گاه محکمی ست که می توانی با خیال راحت به  آن تکیه کنی . پس تو دیگر یک انسان ناتوان نخواهی بود . تو دیگر یک انسان آسیب پذیر نخواهی بود . 

 

ان وقت هر قدمی که بر می داری به استواری  کوه  و به محکمی باوری ست که ساختی . 

دیگر ترس مفهوم خود را از دست می دهد . نه به این معنا که بی پروا باشی  . نه . 

به این معنا که به سبب شناخت به آگاهی می رسی . 

اگاهی معنای گسترده ای دارد و مفاهیم متعددی را به خود اختصاص می دهد . 

اگاهی می تواند تصمیم با درایت و منطقی و منطبق بر عقل باشد . چقدر خود را انسان عاقلی می دانی ؟؟ 

می خواهم بگویم انسان امروز بنده و برده ی باور های خود است . می خواهم بگویم در این جهانی که به گردن هر کدام از با  ما طنابی با مفهوم اسارت اویخته شده  انقدر ها هم غیر قابل درک و پیچیده نیست  ;حداقل بدانیم و اگاه باشیم که اسیر چه چیزی هستیم ;وقتی عواقب تصمیمات امروز را  و درست و غلط تصمیمات امروز را در آینده پس می دهیم . 

شاید از صحبت های هر کسی برداشت خود را داشته باشد . لطفا برداشت های خود را با من قسمت کنید  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Mehr 00 ، 03:13
واژه

جانا من امدم و تو نیستی . انگار به یکباره از جهان دیگری به زمین آمدم .چند ثانیه زمان برد تا فهمیدم در جهان بدون تو دست و پا می زنم . 

جانا امشب ستاره ها مهمان آسمان اند ،تو کجاییی؟ به این فکر می کنم که دنیای بدون تو چقدر تاریک و دلگیر است . 

دلم می خواست از عشق بنویسم . دلم می خواست از شوق رهایی بنویسم . راستش دیشب به خیلی از موضوعات برای گفتن فکر کردم   اما انگار دست و زبانم لال شد . اشتباه نکن کابوس ندیدم   اصلا بی خیال . 

آسمان دلم با وجودت پر نور باد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 Mehr 00 ، 04:32
واژه

جانا ! 

از طلوع آفتاب قصد آمدن به این خانه امید را دارم . اما مشق ها مجال رهایی نمی داد   . زمان هم امروز بی قرار تر از همیشه بود . اصلا بگذار زمان برای همیشه بی قرار باشد لحظات  بدون تو که به حساب نمی آیند . 

عشق در خود گم شدن و پیدا شدن دارد . اگر تن به دریا زدی ،دل هم به دریا بزن . 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 Mehr 00 ، 18:50
واژه

در ذات عشق ،هر چقدر عاشق بیشتر می سوزد باز هم آن را می خواهد تا یک هزار شود و هزار هم صد هزار   . 

نشانی عقل از دید مولانا 

عقل تا تدبیر و اندیشه کند ////   رفته باشد عشق تا هفتم سما 

یعنی که میان عقل و عشق فاصله وجود دارد . چرا که تا عقل تدبیر کند صغری و کبری بچیند به خیالش استدلال کند ;رفته باشد عشق تا هفتم سما . 

 

 

پ.ن : 

روز بزرگداشت شمس و مولانا نزدیک است . 

شراب خام بیار و به پختگان در ده 

من از کجا غم هر خام قلبتان ز کجا 

شرابخانه در آ و در از درون دربند 

تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 Mehr 00 ، 21:52
واژه

جانا من آمدم و تو نیستی . عطر محبوبه های شب همه جا را پر کرده اند . تصمیم دارم این بهشت کوچک را به خانه ببرم ،تا شاید در انجا قطره ای از بهشت،  با من باشد . مال من باشد . اما بهشت هم بدون تو ;جهنم که نه ، یک دوزخ دیگر است . 

گاهی اوقات فکر می کنم چقدر خوب است که کسی ،جایی ،در حال و هوایی،  دور از چشم دیگران برایم می نویسد و من بدون اینکه چیزی بگویم، واژه به واژه می خوانم .

حس قشنگی ست که بفهمی درون احساس کسی چه می گذرد . باور کن خدا هم وقتی از احساس های پنهانی تو با خبر می شود ،لبخند به روی لب هایش نقش می گیرد . قشنگ است پنهانی بفهمی ،کسی تو را چقدر دوست دارد . قشنگ بفهمی در خیال و رویای کسی چه می گذرد . اصلا دوست داشتن های پنهانی قشنگ است . 

فکر کن! دور از چشم همه نگاهش کنی و قند در دلت آب شود . صدایش را بشنوی و مهرش در دلت ،اوج بگیرد . 

می دانی جانا ; بعضی ادم ها را نمیشود فراموش کرد . اخر چنان در دلت حک شده اند که انگار با تو زاده شدند . با تو  می میرند . فراموشی مفهوم ندارد ،وقتی قلبت ،فتوی دیگری می دهد . 

از تو چه پنهان ، عشق همیشه زیبا ست . حتی حسرت یک عشق پنهانی هم زیبا ست . چیزی که آن را زشت می کند باور های غلط ما آدم ها ست . از آن بدتر ،عملکرد های غلط مبتنی بر باور های غلط است . ما ابزار تخیله عقده های دیگران نیستیم . 

 

من هم مثل تو فکر می کنم ادم ها زباله نیستند که دور بریزیمشان .اما آدمی که با باور های غلط ;  به خود و دیگران آسیب می زند ،کم از سطل زباله ندارد .چیزی نمی گذرد که  بوی تعفن افکارش  همه جا را می گیرد  . سطل های زباله را ،یا بیرون خانه دلت بگذار و فاصله بگیر یا دور بریز . 

آه جانا،جانا  ; نسیم که می زند ،عطر محبوبه های شب مشامم را پر می کند  و دلم بی اختیار لبخند می زند . چیزی شبیه حس عاشقی همه وجودم را پر می کند . آهسته بگویم :انگار دلم به تو فکر می کند . از تو چه پنهان ،گاهی اوقات فکر می کنم ،انقدر به تو فکر کردم و پنهانی لبخند زدمو قند های دلم آب شد  ،مرض قند گرفتم . به دلم می گویم آهسته جانم . آهسته . جواب این قند ها را چه کسی می دهد ؟

 

در این ساعت و این لحظه که جهان آهسته آهسته در  حال بیداری ست ،از خداوند می خواهم که عشق،  سهم تک تک لحظاتت باشد . انقدر از عشق قدرت بگیری که یک شوالیه پیروز باشی ،نه یک قهرمان شکست خورده  . 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 Mehr 00 ، 04:24
واژه

بی باده بهار خوش نباشد . ......

آمدم رفقا .آمدم . .... آمدم که در جمع هم و با هم باشیم و چه خوش است این با هم بودن . 

امدم چند نکته کوچک را عرض کنم و بروم . 

اول : 

پاییز امسال بدون هیاهو از راه رسید . انقدر که نه از یار دبستانی خبری ست و نه ژرنال های زرد و قرمز و قهوه ای . 

با تمام این تفاسیر ، پاییزتان به نیکی . 

دوم :

چند روز پیش روز جهانی صلح بود اختصاص داده شد به کرونا . اگر راستش را بخواهید ;چند سالی ست که دارم به این نکته فکر می کنم . در اینکه صلح مایه آرامش و آسایش بشریت است شکی نیست و نیاز به گفتن هم ندارد اما مشکل از جایی آغاز می شود که بشریت ناگزیر است برای رسیدن به صلح بجنگد و این جنگ سالها بلکه قرن ها به شکل های مختلف در زندگی انسان ها نشو و نما کرده . با این اوصاف چطور می شود از صلح حرف زد ؟ 

سوم : 

هنوز کاریکارتوری  در خور شان و مناسب با موضوع صلح و کرونا ندیدم . شاید ایراد از من بوده . یا شاید کاریکاتوریست کم کار شده اند ؟ 

چهارم و پنجم و شش هم بود که در وقت مناسب تری عرض می کنم . 

 

پ.ن: 

باشید که باشم تا ابد . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 Mehr 00 ، 11:33
واژه

نصف شب که می شود فکر های جور و ناجور می اید و خواب را از چشمانم می دزدند . مثل برگ های پاییزی خود را به دست نسیم سرد پاییزی می سپارم ;هر جا که خواست به زمین بگذارد . اگر چه  در اوج آسمان ها نبودم که حالا به زمین بنشینم . 

این ثانیه و این ساعت (3:26) یک ماه کامل بالای سرم لبخند می زند و در دلم روزنه ی امید می شود  . در خیالم شاید به دنبال ماه می روم . حالا که کور سوی امیدم شده ، شاید می خواهد راه را نشانم دهد . اما نه دست هایم و نه پاهایم انگیزه ی رفتن ندارند . انگار به گل نشسته ام . آدم به گل نشسته راه به جایی نمی برد .

برای رهایی  نفسی عمیق می کشم تا غم درون سینه ام التیام یابد . دوباره و دوباره نفسی عمیق می کشم . با هر بازدم غمی کهنه را از دلم پاک می کنم . 

دوباره به ماه آسمان نگاه می کنم و لبخند می زنم   . نفسی عمیق می کشم و به تمام موجودیت این جهان لبخند می زنم   .  

به این فکر می کنم که زندگی ، هنوز می تواند به جریان بیوفتد .هنوز می توان دست هایی را گرفت و به زیبایی این جهان افزود . هنوز می توان امیدوار به خنده های از ته دل بود،  بی انکه اثری از غم باشد .

دوباره نفسی عمیق می کشم .انگار بار غم سنگین است ،تا اسمش که می آید تمام سینه ام از درد پر می شود . 

دوباره نفسی عمیق می کشم . و دوباره و دوباره . و .... 

به ماه نگاه می کنم ، ماه هنوز کامل است و به من لبخند می زند  و من دلخوش به این لبخندم . ماه به بودنش پافشاری می کنم و من دلم قرص می شود . 

حالا دیگر نور ماه به صورتم می تابد و من باچشم های بسته هم دلخوش به بودنش هستم . نفسی عمیق می کشم و به جهان لبخند می زنم . می خواهم پر باشم از نور ماه. انرژی ماه را به درون می کشم  و بند بند وجودم لبریز می شود از نور ماه . 

در این ساعت و این لحظه من و ماه هم پیمان شده ایم   . هر دو سفید هر دو پاک . 

این بار  با هر دم و باز دم نور ماه را به محیط هدیه می دهم . من جاری هستم مثل رود . 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 31 Shahrivar 00 ، 04:09
واژه

شب است.    آهسته آهسته گلهای باغچه به خواب می روند و جهان به شکل دیگری ادامه می یابد . زمین به سکوت می رسد و آسمان به سکوت شب می نگرد . من اما به رویش جوانه هایی فکر می کنم که قرار است با تو سر به فلک بکشند . 

چشم هایم را می بندم . جهان سبز می شود و سرسبزی دشت ادامه راه توست   . سبز باش و با طراوت . بگذار جهان به بودنت تکیه کند . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 Shahrivar 00 ، 22:55
واژه