هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

حتماً جمله ی " امشب شب آرزوها هاست " را شنیده آید.   قطعاً می دانید که در. این شب اکثر مردم به واسطه بیان آرزوی خویش به واسطه دعا کردن، امید به رسیدن آرزو های خود را دارند.  

ما هم از صمیم قلب دعا می کنیم هر کسی به هر آرزویی که دارد ،برسد . 

اما فلسفه این شب به اعتقاد من قدری فرا تر است.  

 

همه ما با امواج مثبت دعا و دعا کردن آشنا هستیم.  این امواج مثبت را هر فردی که در دل ارزویی دارد، تجربه کرده است.  خصوصاً اگر حاجت آنچه در دل دارد را گرفته باشد .  

حال تصور کنید مجموعه ای از انسان ها در یک شب به صورت ناخودآگاه این امواج مثبت را از خود ساطع می کنند.  به سادگی می توان فهمید که نتیجه جریان‌ می شود از  انرژی  که از بخش از مجموعه انسان هاست. 

بنابراین دو مورد به صورت همزمان در حال وقوع است، یک، اجابت دعا، 

دو انرژی حاصل از دعا کردن 

اگر با این دیدگاه بیاندیشید می،بینید که حتماً آرزوی شما برآورده خواهد شد . قدرت باور ها را دست کم نگیرید . 

انسانها با باور های خود زندگی میکنند. 

به عنوان  یک انسان آرمانگرا و ایدئالیسم آرزو می کنم که بتوانیم با تکیه بر علم و تحقیق تمام باورهای غلط را کنار بگذاریم و باورهای درست را جایگزین آنها کنیم.  

قطعاً بزرگترین درد مشترک بشر،عشق است، با تکیه بر عشق دنیای قشنگ تری را می سازیم.  انسان ها اگر، یکدیگر را دوست داشته باشند هیچگاه حسادت نمی کنند.  دشمنی نمی کنند و از،زندگی یکدیگر ویرانه نمی سازند . 

همه این ها برای مبنای باور های درست اتفاق می افتد.  برای درست و غلط باورهای خود وقت بگذاریم.  

زندگی خوب می تواند محصول باور های خوب و درست ،تلاش و کوشش ،ارزش‌های درست و عملکرد های درست تر باشد . شاید خوشبختی اینگونه بدست می آید . 

 

پ.ن. 

می شود این صفحه را گاهی نگاهی انداخت . 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 Bahman 01 ، 21:44
واژه

مباحثه در لغت معنای نسبتاً متعددی دارد. یکی از معناهای مباحثه مناظره است و دیگری با یکدیگر پژوهیدن علم، با یکدیگر بحث کردن می باشد.  

 

همیشه معتقد بوده و هستم که مباحثه با انسان های متعصب راه به جایی نمی برد. چرا که تعصبات اجازه تفکر منطقی را از ذهن فرد (گوینده یا شنونده) می گیرد و به جای آن، مغلطه را جایگزین خواهد کرد . در این حالت ،نه دردی دوا می شود و نه مباحثه به جریان می افتد.  

 

 

 

تفکر منطقی و انگیزه ی میانه روی یک حرکتی دو جانبه است. یعنی در مواجه با مسائل هم باید جنبه مثبت آن را در نظر گرفت و هم جنبه منفی آن را.  

 

 

 

وقتی انسان ها با دیدگاه متعصبانه به مسائل می نگرند ،تفکر و اندیشه می کنند، امکان درک منطقی و اختیار را از مخاطب خود سلب می کنند. سلب اختیار کردن دیگران خصوصاً در مواجه با تفکرات نشان دهنده ی زورگویی ست. معتقدم زورگویی با انسان های صاحب تفکر منافات دارد. انسان صاحب تفکر، به تجربه، آزادی بیان، برابری، احترام گذاشتم به عقاید مختلف، توان شنیدن را دریافت و آموزش دیده است. در این عملکرد ها جایی برای زورگویی نیست.  

 

انسان زورگو هرچقدر برای نشاندن حرف خود به کرسی تلاش بیشتری به خرج دهد، نتیجه کمتری دریافت می کند . این مسئله یعنی عدم موفقیت یا شکست. چرا شکست؟ زیرا هرچقدر گوینده با دلایل واهی پافشاری بیشتری کند، توان شنیدن را از مخاطب متعصب سلب می کند.  

 

 

 

معتقدم مباحثه باید مقدمه مناسبی داشته باشد تا بتواند ذهن مخاطب را برای ادامه گفتگو آماده کند و متن مباحثه باید به گونه ای باشد که مخاطب با درک و فهم خود، (البته با کمک و راهنمایی گوینده ) نتیجه را،دریافت کند . 

 

 

 

در مباحثه احترام به طرفین از،اصول و قوانین مهم و حائز اهمیت است.در غیر اینصورت نتیجه مطلوبی حاصل نمی شود. 

 

هدف از ایجاد مباحثه هم از موارد حائز اهمیت است . اینکه بدانیم چرا و به جهت دلیل به دنبال گفتگو هستیم . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 Bahman 01 ، 21:39
واژه

خیالت اغواگر چشم هایی ست که ثانیه را می شمرد . سیمرغ  باش و بال بگشا . نه چون ققنوس که  در تنهایی و انزوا اواز می خواند . 

وقتی  عشق پادرمیانی کند  اعجاز اسطوره کمرنگ می شود . عشق خود اعجاز است و عاشق اسطوره ی دیگری . عاشق باش و معجزه کن . 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 06 Bahman 01 ، 11:20
واژه

در پی هذیان های شبانه در پی روزنی از عشق به دنبال حقیقتی ناب می گردم و خوب میدانم چند صباحی ست، دست به حکم تقدیر است و من چونان پرنده ای عاشق در بستری از حوادث آرمیده ام.
گویی این تن لَخْت از برهوت نامتناهی به گل نشسته است. تک و تنها در میان این هبوط سرد دست و پنجه می اساید.
نه نای رفتنی ست و نه پای ماندن.

به دوران ثانیه، خنده ای تلخ نقشبند لبانم می شود و در پس آن فکری در پی فکری دگر این تن لَخْت را به یغما می برد.
در این برهوت نا متناهی اسارت غم را به رایگان در میان دستانت می گذارند و هله ای نو به پا می کنند.

تنها توشه این اسارت ناچیز آهی ست که نقشبند دلم شده است.
نه چون گجشککان عاشقم و نه چونان پرندگان کوچک که سر در گریبان برف می جویند و بس.
به گهگاهی از سر تقدیر در میان کبکان زیبا زیسته ام. بلاشک سفیدند مثل برف،پاک و زیبا.
با نگاه تدبیر است که همرنگ لطف خدا شده اند و من چونان پرندگان سر در گریبان برف که نه با نگاهی رو به آسمان زیسته ام و در این زمین بی ثمر انتظار یاری نیست مرا.

یک جرعه هوای پاک را به درون ریه هایم دعوت می کنم تا غم درون سینه ام التیام یابد و بعد از گذر ثانیه ای چند به تقدیر که نه به سایش ثانیه هایی می اندیشم که چون طوفانی سهمگین می سایند قلب و روح مرا.
با اندک دم و بازدمی به لمس اندیشه ای نو باید نشست.

نه چون عقاب وحشی ام که به آن سو روان شوم و نه چون پرنده ای تیز بر بالای کوه قاف بال و پر می گشایم.
کجای این هبوط سرد نشسته ام؟که هستم؟ چه هستم؟
به دنبال کدامین آفتاب به این سو روانم و در پی ثانیه ای در خویشتن گم می شوم.

دریافته ام در عمق این بیابان برهوت اثر از قطره ای باران رحمت هویدا نیست.
من با دستانی رو به آسمان چرخ زنان به فریادی بلند می خوانم کجای این هبوط سرد نشسته ام.
کمی آنسوتر از این جولانگاه سخت، زنی ست که به دستان تقدیر چشم دوخته و تک و تنها نظاره گر آتشی ست که به خرمن اوفتاده، گویی این خرمن خشک را هوای سوختن به لرزه انداخته.

دلم آهی می خواهد به بلندای زمان، تا آنچه را در این سینه حبس کرده ام، جاری شود و غم درون سینه ام التیام یابد.
با اندک دم و بازدمی به لمس لحظاتی نو می نشینم،اگرچه روزگاری ست که از خورشید زیبا هم تلالویی نمی بارد. شاید او هم چو من زندانی درد است که دیگر نمی بارد.

اندکی مکث باید ثانیه را.

به تکرار با نفسی عمیق در خویش گم شدن ها را به نظاره می نشینیم.
زندگی را در خویش گم شدن و با نفسی عمیق پیدا شدن که نه، قدری فراتر یافته ام.
در این بین گریه امان نمی دهد و من زیر بار فشار بی امان زندگی شکسته ام. هنوز نمی دانم کجای این هبوط سرد نشسته ام. این بار به حکم ضرورت نفسی عمیق می خواهم تا سراچه دل پیوسته به جا باشد.
برای استدراک این هبوط سرد باید چاره ای اندیشید.
تقدیر را بهانه ساخت و آینده را به جستجو نشست. ثانیه های نیامده غرق در ابهام، یادآور کبک های زیبا به همراه من و اندکی مکث و چند نقطه.

مگر چه کرده اند که سر در گریبان برف می جویند. گویی سیرت را از خجلت پنهان می کنند و صورت را از شرم.

این جمله نیز تکان سری می خواهد به نشانه تایید. قدری تامل می طلبد و در پس آن خنده ی تلخی ست و لبانم کج می شود از این لبخند.


مریم راد "واژه "

پ.ن :

دلم برای این نثر تنگ شده بود و دوباره مرور کردم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Bahman 01 ، 12:37
واژه

هوا بس ناجوانمردانه  سرد است . 

در این وضعیت در ارتفاع هم باشی . قد یک چمدان دو نفره هم لباس بپوشی همچنان بچسبی به بخاری و باز هم  لرزشی از سر سرما در دست و پا . 

پ.ن . 

دست و پام سر شده از سرما . 

زمستان می آید دلمان برای تابستان تنگ می شود . تابستان می آید دلمان برای زمستان تنگ می شود . یعنی حکایت این دل ،حکایت چشم بادامی ست . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 Bahman 01 ، 14:55
واژه

از شما چه پنهان داشتم فکر می کردم در طبیعت قانونی به نام قانون جنسیت وجود دارد که در انسان ها و در جانواران . گیاهان و در حالت کلی در نباتات  جود دارد . درک من از  اهمیت وجود این قانون این است که با در نظر گرفتن بعد جنسیتی برای رسیدن به تعادل در هر فرد باید این قانون را به تعادل رساند . ساده تر عرض کنم . طبیعت نه خود را در گیر مرد سالاری و نه زن سالاری می کند .

عدم تعادل یا بر هم زدن تعادل در این مورد تبعاتی را به همراه دارد که خصوصا در زندگی انسانی خود را بسیار پر رنگ نشان می دهد . این مسأله به سبب وجود نظام غریزی قوی در گیاهان و جانوران دیده نمی شود . 

در جامعه ی انسانی وقتی تفکر رسیدن به جنسیت سالاری نشو و نما می کند دیگر قانون برابری وجود نخواهد داشت .یعنی ریشه یک تفکر مخرب . اینکه ما یک بعد جنسیتی را در جامعه در نظر نگیریم یا با توجیه بسیار ساده سعی در کمرنگ شدن آن داشته باشیم . 

به طور مثال در برخی جوامع زن را موجود ضعیفی می دانند و به این بهانه زن را در پستو های هزار توی به ظاهر امن خانه پنهان می کنند . 

این خود می تواند یک تفکر ریشه ای دیگر در خصوص ظلم باشد . یا در یک مثال دیگر می توان توضیح داد که مرد ها عمدتا موجوداتی قدرت طلب هستند . این قدرت طلبی همراه با آموزه های مستقیم و غیر مستقیم غلط سبب شده تا مرد ها خود را در بسیاری از امور برتر و مقدم تر بدانند بنابراین حق اعمال زور را به خود می دهند . در صورتی که هدف طبیعت چیزی جز رسیدن به این عدم تعادل است . و مثال هایی چنین . 

وقتی به جهان و تحولات اان می نگریم ( از هر حیث )می بینیم که عدم تعادل در قانون جنسیت زمینه ساز و ریشه بسیاری از تحولات مخرب بوده پس این جهان از اعتدال خود خارج است . 

 

از طرف دیگر انسان ها برای رسیدن به اعتدال به رویای خود پناه می برند . در رویا های خود تصاویری را خلق می کنند که می خواهند باشند یا ،می خواهند مورد پذیرش دیگران باشند و به این طریق کم و کاستی های خود را التیام  بخشند . حال اگر این تصاویر ارائه شده صادقانه و درست نباشد آن بعد کمال طلبی دچار ضعف می شود و سبب بروز نارضایی می شود .در این حالت هم خود را مورد  قضاوت ناعادلانه قرار می دهیم و هم دیگران را . 

بنابراین خشم ، شرم ، گناه و .... شکل می گیرد . یعنی خود را قضاوت می کنیم و در پی آن تنبیه می کنیم . یعنی سو رفتار با خود . وقتی این سو رفتار ها عادت می شود می تواند به صورت فرهنگ بروز کند . فرهنگی مخرب که قالب می شود . 

به همین سادگی یک جامعه در مقیاس بزرگ و یک خانواده در مقیاس کوچک رو به نابودی پیش می رود . 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 01 Bahman 01 ، 13:52
واژه

سلام سلام 

سلام دوست من 

جای شما خالی . شمایی که گاهی اوقات با من همراه و همدل می شوی . از شما چه پنهان در اوج کار ،فرصتی دست داد تا قدری در خصوص دراویش و صوفی و صوفی گری فکر کنم . اینکه لابه لای همه ی دغدغه‌ها چه اتفاقی افتاد که به این مورد فکر کردم را نمی دانم ‌ . اما ذهن است دیگر . گاهی هزار راه می رود . 

 

اگرچه هر کدام دریایی ست نامتناهی اما اگر بر من خرده نگیرند هر کدام پر از ضعف هایی ست که نه تنها با گذشت زمان روند تکامل خود را طی نکرده بلکه به صورت یک قانون یا قرارداد باقی مانده . فرصت صحبت کردن از ضعف ها را ندارم اما هدفم از بیان این چند سطر این است که بگویم اگر راه های رسیدن به خدا بسیار است پس می شود برای رسیدن به خدا ، ساده ترین راه را انتخاب کرد اگر و فقط اگر ،خودت و وجودت و همه هستی را شناخته باشی .  اگر جهان هستی و دنیای درونت را شناخته باشی ( به  جهان بینی لازم رسیده باشی ) خدارا به راحتی در کنار خودت پیدا  می کنی.  

  و در این بین ،گاهی اوقات انسانیت نشانه تمام عیار خودشناسی و خداشناسی ست اگر به موقع دریابی . 

سعدی در غزلیات یک غزل  دارد که تامل برانگیز است و به زیبایی همه ی آنچه را باید ،منتقل کرده  . 

 

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

 

خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد

که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

 

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی

که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد

همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

 

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت

به در آی تا ببینی طیران آدمیت

 

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم

هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 Dey 01 ، 12:23
واژه

سلام سلام . 

بالاخره دوباره برگشتم به مامن امن کوچک مجازی خودم . 

این روزها حس و حال عجیبی را تجربه  می کنم . هنوز قوای از دست رفته را پیدا نکر م و ملزم هستم به کار برگردم . خب بر می گردم اما چرا .....

در دنیای عجیب امروز دیگر  چیزی دور از ذهن نیست . زور گویی ها. ... همه و   همه قابل توجیه شده .  بازگشت به دنیای بی برق.  باطری اینترنتی به نوعی خاموشی محسوب می شود . و ما در دنیای خاموشی ها زندگی می کنیم . با چشم های بسته نمی شود زندگی کرد . از طر ف دیگر ندیدن مبتنی بر نبودن نیست . 

 

حقیقتش را بخواهید از اینکه دوباره چراغ  وبلاگ هایم را روشن می کنم خوشحالم امابی اطلاعی از جهان روز ،این هم در این قرن خوشایند نیست . 

خب سعی می کنم مثال گذشته بیایم چند سطری بنویسم.  هر آنچه که ذهنم را اشغال کرده . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 Dey 01 ، 21:04
واژه

در دنیای  سنگ و آهن و هزار سرو صدای ناهنجار ; کنجشک کوچکی به دنبال غذا  ، هی  نوک به بتن می کوبد . اینکه چه چیزی می یابد یک مسئله است . اینکه لابه لای این دنیای خشن به دنبال بهانه ای برای زندگی ست ; مسئله ای دیگر . همین یک مفهوم ساده برای زندگی ست 

آدم ها گاهی اوقات نه کلاغ اند نه شاهین و یا عقاب  . فقط یک گنجشک ساده ی کوچک اند که به هیچ بند شده اند . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 Khordad 01 ، 10:53
واژه

 آدم های موذی همیشه مثل یک علامت سوال هستند . کنارت می آیند و می روند و لبخند می زنند . زندگی می کنند و برگ برگ زندگی را ورق می زنند اما همیشه در عمق وجودشان می توان جای یکعلامت سوال را پیدا کرد . سوالی که تو جوابش را نمی دانی . حتی با نگاه شک و تردید به او نگاه می کنی . تردید از انکه او به چه می اندیشد . یا حرکت بعدی او چه خواهد بود ؟ کجا و چطور در فکر آسیب رساندن به تو یا دیگری ست   دنیای عجیبی را برایت رقم می زنند . دنیایی پر دو دلی ، شک  و یا حتی تنفر .

همیشه فکر می کنم در مواجهه با این آدم ها عضلاتم منقبض می شود . انگار تحت فشار قرار می گیرم . 

 

 

پ.ن : 

برمیگردم و این حرفها را کامل می کنم   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 Khordad 01 ، 17:49
واژه