هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

سلام . سلام  

به مظلومیت زمستان فصلی نیست. و قتی برف می بارد و لکه های سیاهی زمین پنهان می شوند و  آدم ها به کنج امن خود پناه می برند یا شاید  آن لحظه که تعبیرش سر در گریبان است  و زمستان مهجور می ماند که  نه یاری ست و   نه یاوری . دلم خواست که لبخند جهان را ببینم  دقیقا وقتی  که زمستان از غم تنهایی نفس های آخر را می کشد و بهار مثل همیشه عرض اندام می کند  . کش مکشی بین بهار و زمستان غوغا می کند ، و من مدعی می شوم هر طور که چرتکه بیاندازی ،  بزرگ می شوم . لابه لای این کش مکش ها بزرگ می شوم  . هم بهاری ام و هم زمستانی   . گاهی سبز سبزم گاهی سفید . 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 Esfand 00 ، 07:04
واژه

گاهی اوقات ذهنیات ما چنان مخرب می شوند که انگار ارث پدرهای خدابیامرزشان را طلب دارند . یقه را محکم چسبیده اند و هی درونت فریاد می زنند که به هر چه بدی ست فکر کن . آنقدر فکر کن که نای نفس کشیدن نداشته باشی . 

انققدر به بدی ها فکر کن که درون و بدونت شکل بدی ها شود .

 

اینجاست که باید دو تا نفس عمیق بکشی و به خودت بگویی قبل از هر چیزی به خدای خودت توکل کن و بعد به خودت لبخند بزن و کودک درونت را نوازش کن . بعد از هر نوازش نفسی عمیق بکش  وبگذار جهان له جریان بیوفتد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 Esfand 00 ، 12:17
واژه

سلام سلام . 

مناسبت های زیادی را پشت سر گذاشتیم و نبودم . خوب که فکر می کنم می بینم سال سختی را پشت سر گذاشتم  . اگرچه ا


ین سال هنوز به پایان نرسیده و داره نفس های آخر را می کشه   .هم  اتفاقات خوش و هم ناخوشایندی را پشت سر گذاشتم . همه اینها این پیام را برایم تکرار می کنم که رشته ی این زندگی در چریان است . از این جهت خداراشکر می کنم . 

گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم شاید دعای دوستان نیمه کاره بود که حال ما در این سال چندان خوش نبود . به هر حال امیدوارم دوستانی که سال پیش برایم خواب دیدند و دعاها کردند امسال خواب نبینند و .....wink

گاهی اوقات در پیچ و تاب زندگی گم می شویم  ... مهم این است که در فراز و نشیب زندگی فراموش نکنیم که هستیم و چه هستیم و در این جهان برای چه آمده ایم . 

 

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی 

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم . 

حضرت مولانا میگه : 

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
 
دیدۀ سیر است مرا جان دلیر است مرا
 زهرۀ شیر است مرا زهرۀ تابنده شدم
 
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
 رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
 
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
 رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
 
گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
 پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
 
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
 گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
 
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
 جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
 
گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری
 شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
 
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم
 
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
 
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
 گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
 
چشمه خورشید تویی سایه‌گه بید منم
 چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
 
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
 اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
 
صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر
 بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم
 
شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو
 کآمد او در بر من با وی ماننده شدم
 
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
 کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
 
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
 کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
 
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
 بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
 
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
 یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
 
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
 کز اثر خندۀ تو گلشن خندنده شدم
 
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
 کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 Esfand 00 ، 12:54
واژه

تلفن زنگ می زند و من قرار ملاقات می گذارم . 

دیدار دخترکی که مدد کار اجتماعی از او حرف زده حس شادی را در وجودم زنده می کند . وقتی مدد کار اجتماعی عکس دخترک ۵ ساله را فرستاد بی اختیار مجذوب چشم هایش شدم   . 

مهربانی ی توام با نیاز به نوازش را می شود در چشم هایش فهمید   . بی اختیار دلم می خواهد او را در آغوش بگیرم . انگار به همان اندازه که او نیاز به درک نوازش دارد ،من،  نیاز به نوازش دادن . اینها احساسی بود که با دیدن عکس هایش  دریافت کردم . انگار بعد دیگر خودم را کشف کرده باشم . 

اگر  چه هیچ گاه نمی توانم مادرش باشم اما معنای این احساس را خوب می فهمم . دلم می خواست دست های کوچکش را می گرفتم ،به چشمهایش نگاه می کردم و می گفتم  :از حالا به بعد من هستم . اما نه، برای دخترک مهربان ۵ ساله این حرف ها قابل درک نیست . شاید تمام نیاز او از زندگی یک خواب راحت و غذای خوب و عشق باشد  و عروسکی که با او بخندد و مادری را در خیالاتش، توام با بازی های کودکانه تجربه کند . 

من چه چیزی می توانم به او بدهم .شاید دنیای کوچک او از دنیای بزرگ من غنی تر باشد . دلم می خواست او را در آغوش بگبرم و به همه ی قلبم نزدیک کنم  . دلم می خواست به او بگویم که شیفته ی چشم هایش شده ام  . دلم می خواست  بی اعراق و بی درنگ  همه ی قلبم را به او بدهم ، به دست های کوچکی که می توانند روزی جهان را تغییر بدهند .  دلم دست های کوچکش را می خواهد که در دست بگیرم و بگویم دخترم ،نازنینم به دنیای قلب من خوش آمدی . قدمت مبارک حضورت پر از عشق و لب هایت پر خنده . 

آرزو دارم صدای خنده های بلند  از ته قلب تو را  بشنوم . نازنینم  اگرچه در کنارت نیستم اما هر لحظه از شبانه روز به تو عشق می ورزم . لبخند های تو اوج دلخوشی من است . 

 مدد کاری که دوست من است، خوب مرا می شناسد . خوب می فهمد که چقدر نازنینم را دوست دارم   .  حالا زندگی ام به علاوه ی نازنین است . 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 Bahman 00 ، 11:39
واژه

این روزها بیشتر در حوزه ی اگزیستانسیالیسم سیر و سیاحت می کنم . شاید به دنبال منه گم شده ی خودم در این جهان هستی می گردم . البته از فمنیسم هم دور نیستم . بالاخره گوهر وجود هر انسانی را نباید نادیده گرفت . 

دقت کردید وقتی حرف از عشق به میام می آید رنگ و بوی جهان عوض می شود . این خاصیت عشق است . 

عشق ;اگزیستانسیالیسم ،فمنیسم . و .... من کجا هستم ؟ 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 Dey 00 ، 14:47
واژه

زمستان هم از راه رسید . یک برگ دیگر هم در دفتر زندگی ورق خورد . 

به زودی دانه های برف همه جا را سپید پوش می کنند اما مثل هر سال اثری از رد پای تو نیست . دیگر جایی برای غصه خودن نیست .  اصلا بمان و به نبودنت ادامه بده آنقدر که مثل دانه برف از شمارش خارج شوی و دیگر به حساب نیایی . اگر پای ریاضیات این زندگی ننشینی ،برای چه کسی مهم خواهد بود ؟ 

اصلا خودت حساب نبودن هایت را داری ؟ چند برف است که نبودی .مثال آن ضرب المثل شده ای " با برف سال آینده هم پایین نمی آید " آنقدر در بالا بالاها سیر می کنی که زمین را نمی بینی . زمین خورده ای اما زمین خوردن را بلد نیستی . 

گاهی اوقات فکر می کنم آنقدر مغروری که دنیای کوچکت فقط به اندازه تو و خواسته هایت جایی برای نفس کشیدن است . 

آنقدر سهل الوصولی که دیگران اسم تو را کنار خودشان می نویسند و تو لبخند می زنی . حتما برایت رضایت بخش است که لبخند می زنی . 

انگار امده بودی که ویران کنی نه ابنکه بسازی و آباد کنی.  شاید تفاوت من و تو در این است . 

مثل فرزندی که هرگز زاده نشد در نطفه ماندی و به گنداب های این جهان هستی اضافه شدی . همیشه فکر می کردم حضور تو یک امید به آینده است یا یک روزنه . یا شاید هم یک نور در تاریکی . اما نه ، بیخودی به تو روح تقدس را هدیه نکنم . که تو هنوز به تقدس روح خودت پی نبردی چه برسد به تقدس روح  دیگران . حهان تو جهان تاریکی هاست اگر چه لباس علم به تن داری اما بگذار صادقانه بگویم ;  امروز  حتی کودک ۵ ساله هم می داند که دنیای ما پر از عالمان بی عمل است . مثل تو و هزاران نفر مثل تو . 

تجربه به من ثابت کرد وقتی کسی برای حرف خودش ارزش قائل نباشد برای حرف و شخصیت دیگران هم ارزش قائل نیست . برای وقت و احساس دیگران هم ارزش قائل نیست . 

شاید خنده ات بگیرد از این وجه تشابه;  اما گاهی اوقات فکر می کنم تو  مثل یک بوق بودی . بوق های شیپوری قدیم  که پر سرو صدا بودند و آلودگی صوتی ایجاد می کردند .

لطفا اینقدر بوق  نباش . 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 Dey 00 ، 09:08
واژه

درون رویاهایت چه می گذرد ؟ 

از عشق خبر داری؟ 

اگر فرصتی بود ، گاهی به خودت یک تلنگر بزن . 

زندگی با عشق زیبا ست . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 Azar 00 ، 13:14
واژه

چیزهایی که حالتو خراب می کنند ، قطعا روزی قوی ترت می کنند به شرطی که راهکار مقابله را بلد باشی . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Azar 00 ، 11:15
واژه

گاهی دلم به وسعت بی تفاوتی هایت تنگ می شود . 

با دل تنها بنواز بسته دهان را 

باش و تسلی بده آشفته جهان را 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 Aban 00 ، 19:42
واژه

بدون تو زیر باران قدم زدم و  باران چه بی منت ، قطره قطره ،  اشک هایم را شست . لابه لای خیابان ها ، کوچه ها و مردم ، نگاه تو را جستجو کردم . نه از نگاهت خبری بود و نه از دست هایت .

در تنهایی خود  به ماه نگاه کردم ،بلکه ماه همدمم باشد  .  او هم پشت ابرها پنهان بود . تک و تنها فقط صدای کفش هایم را می شنیدم که انعکاس تنهایی من در خیابان بود . در انتهای پیچ تنهایی ، به روزنه ای از نور رسیدم و به دست های گره خورده ی عابران قبطه خوردم . به  تنهایی خود لبخند زدم و انعکاس صدای قدم هایم را شمردم . 

هزار ....و هزار.... و هزار .... هنوز تنهایی ام جریان دارد . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 Aban 00 ، 19:18
واژه