زندگی گاهی اوقات همینقدر ساده است . شما یه چیزی می خوای اما زندگی یه جور دیگه پیش میره.
دنیای این روزهای زندگی ام، دنیای عجیبی ست پر از کش مکش های بیهوده ،پر کابوس های بی معنا و پر از تنهایی . خبری از آرامش نیست.
خودم را دلداری می دهم و می گویم هر لحظه از زندگی یک تجربه است . تلخ و شیرینی این تجربه ها به نتیجه آنها بستگی دارد و بعد از آن یک نفس عمیق می کشم و دوباره به خودم می گویم عشق هم یک تجربه است . تجربه عاشقی جز بزرگتربن تجربه های زندگی هر انسان ست . تجربه ای که در نهایت زیبایی می تواند یکی از تلخ ترین حادثه ها باشد . باز هم یک نفس عمیق می کشم و نفس آخر از تجربه های تلخ زیباست . تلخ است به وسعت تنهایی و شیرین است به اندازه ی، لبخندی بعد از مرور چند خاطره .
باز هم نفسی عمیق
باز عم نفسی عمیق
و نفسی عمیق
به یاد عشق ،چشم هایم به زندگی باز می شود . انگار جان می گیرم. دوباره زنده می شوم. عشق به من جان می دهد .
نفسی عمیق می کشم و عشق را در اعماق وجودم می طلبم. عشق را می طلبم و همه وجودم جاری می شود .
اگر با خودم صادق باشم ،می توانم بگویم که عاشقم.
زنده باشید به مهر
" واژه"
آدم ها می آیند و می روند و غوغا به پا می کنند . گاهی آنقدر غرق نداشته های خود می شوند که تمام حق تو را به جای حق خودشان طلب می کنند و گاهی آنقدر دارا می شوند که بذل و بخشش های بی مورد می کنند به حدی که دیگران بخشش را وظیفه ای می دانند که در قبال آنها به روی شانه ات مانده.
هم مورد اول به دوش انسان سنگینی می کند و مورد دوم .
شاید این ما هستیم که حدود دیگران را در مواجهه با خود تعریف می کنیم . این ما هستیم که مرز های زندگی خود را تعریف می کنیم.
گذشت ،بخشش و بخشیدن و .... مفاهیم ارزشمندی هستند . به گونه ای رفتار نکنیم که مفاهیم خوب و ارزشمند، به ضد ارزش ها تبدیل شوند . از هنجارهایی که می توانند شیوه درست زندگی کردن را بیاموزند ،ناهنجاری نسازیم . که قطعا در مراحل بعدی ،بهای مادی و معنوی بیشتری را برای درمان این نا هنجاری ها باید پرداخت کنیم.
سلااام .سلااام
اومدم سلامی عرض کنم و برم . دارم سعی می کنم دوباره کلاف زندگی را از سر بگیرم و حامل یک اتفاق تازه بشم .
شاید یک داستان جدید ،شاید یک پورتره جدید . اصلا شاید یک شعر جدید . نمی دونم شاید یک موسیقی جدید .
هر چیزی که منو به زندگی امیدوار کنه و یک تعریف قشنگ به زندگیم بده .
دوستانم که منو می خونند .،راهنمایی کنند . به نظر شما چه کنم که هم حالم بهتر بشه و هم یک کار هنری جدید باشه.
منتظر نظرات عزیزانم هستم.
ثانیه ها می تازند بر جسم و روح انسان . گاهی زمان بر جسم و جان قالب می شود. گاهی جسم و جان است که بر زمان قالب می شود. و نتیجه اول جز پیری نخواهد بود و نتیجه دوم سرعت عملی ست که دست رقیبان را در حنا می گذارد.
عشق اگر عشق باشد آرام و قرار را می ستاند و هله به پا می کند. سور و سات عشق که استخاره ندارد.و چشم منتظر به در، هم خواب و خیال... .
maryam rad:
قبای کهنه ی تقدیر به جان و دست و تن افتاد
خیال روی تو شب بنام آینه افتاد
به لطف آینه هر شب نگاه خاطره چیدن
ودیعه های شکر خند در نگاه تو چیدن
بگو جان عزیزت به سهم عشق غریبی
که مبتلای سجودی و مبتلای قریبی
به مردمی که برایت دعای خیر ندارند
دعای خیر بخواهی که سهم درد نکارند
چه آتشی که بسازند و خاطری که ببازند
چه نقشه ها که ندارند دسیسه ها که بسازند
امید وصل ندارند که رسم درد بخوانند
برای روی تو شب دعای صبر بخوانند
برای شرح حقیقت به آسِمان گریزند
<< یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزند >>
#واژه
#مریم_راد_واژه
#مثنوی
@ashenayeeshgh
🔹مصرع آخر، تضمین از مثنوی معنوی مولانا
مثل خدا شده ای. انگار همه جا هستی اما نمی یابمت. کنکاش می کنم اما نمی،بینمت. قهر می کنی، پیچ و تاب می خوری. به دنیای درونم سفر می کنی و اندکی گله مند می شوی.لبخندی می زنی و از موهایم حرف می زنی.
هستی اما در کنار من نیستی.
نه معنای بودنت را می فهمم و نه معنای نبودنت را.
نه هستی و نه نیستی.
زندگی را" با نفسی عمیق در خود گم شدن،"که، نه، قدری فراتر یافته ام. کجای این زندگی نشسته ای. ؟ کجای این زندگی نشسته ام.؟
ثانیه ها رنگ می بازند، عمر می گذرد. لبخند ها کمرنگ می شوند، شادی ها کمتر و کمتر. روح خسته از تن، تن خسته از روح .انگار پیری نشو و نما می کند.
از تن خسته، روح خسته تر چه می خواهی؟
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
ای تغییر دهنده دلها و دیده ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال
از خداوند برای همه عزیزانم آرزو می کنم
.
پروردگارا!
مهربان ترین مهربانان
آنگونه که زمین و زمان از نخوت زمستان، به تنگ آمده اند، در هیاهوی بهار اند. به دلهای پاک، طراوت و تازگی عطا کن.
همانگونه که طراوت و تازگی در دل طبیعت موج می زند، به بهار زندگی مان عشق و سلامتی عطا کن.
به لب هایمان. گل لبخند، به دلهایمان، ایمان و به دست هایمان برکت عطا کن. تو مهربان ترین مهربانانی.
کف دست ها را. روی هم و به صورت دعا زیر چانه می گذارم. چشم ها را می بندم و نفسی عمیق می کشم . با هر دم و بازدم
از خداوند مهربان برای هر لحظه، فرصت دوباره زیستن، تشکر می کنم.
از خداوند مهربان، برای وجود عزیزانی که از صمیم قلب دوستشان دارم، تشکر می کنم.
خداوندا! تو را دوست دارم که هر لحظه در کنار من و در قلب من جای داری. به تو تکیه می کنم و با توکل به تو قدم در راه خیر بر می دارم.
با عشق و ایمان به تو در زندگی پیش می روم و با عقل توکل به تو که نهایت قدرت من است، زندگی را برای خود و عزیزانم می سازم.
عشق ویژگی من است . با عشق به تو و عزیزانی که دوستشان می دارم، به زندگی لبخند می زنم.
زیستن بزرگترین نعمت بشر است. برای تمام لحظاتی که با تو در کنار عزیزانم زیسته ام، تشکر می کنم.
آرام نفسی عمیق می کشم و برای نفس هایی که می کشم، خداوند را سپاسگزارم.
چشم ها را. باز می کنم و به زندگی با عشق می نگرم.
حال آنکه . این عشق می تواند حاصل عشق یک انسان به همنوع خود باشد. (بدون وجود نگرشی منفی که در جوامع بسته یا جوامع دوگماتیسم وجود دارد) یا عامل تحریک هورمون های انسان در مقابله با جنس مخالف، از یک دریچه خاص باشد. (سکسوالیته)
شاید، بی انصافی ست اگر عشق را صرفا از نگاه سکسوالیته ببینیم. عشق فراتر از معاشقه دو انسان است.
اگر چه با دیدن معشوقه، تمنایی در درون وجود عاشق
شکل می گیرد و تمایل او به هم آغوشی را بیشتر می کند.
با نگاهی به اسطوره های عشق،مثل لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و.... به روشنی می توان این مسئله را تحلیل کرد. از زبان مجنون در خمسه نظامی
بردی دل و جانم این چه شور است
این بازی نیست دست زور است
از حاصل تو که نام دارم
بیحاصلی تمام دارم
بر وصل تو گرچه نیست دستم
غم نیست چو بر امید هستم
گر بیند طفل تشنه در خواب
کورا به سبوی زر دهند آب
لیکن چو ز خواب خوش براید
انگشت ز تشنگی بخاید
پایم چو دولام خمپذیر است
دستم چو دو یا شکنج گیر است
نام تو مرا چو نام دارد
کو نیز دویا دولام دارد
عشق تو ز دل نهادنی نیست
وین راز به کس گشادنی نیست
سوبژکتیو بودن یک عشق او را تبدیل به ابژکتیو می کند. این مسئله در عشق لیلی و مجنون از خمسه نظامی به وضوح نمایان است.
میگفت گرش گذارم از دست
آن شیفته گشت و این شود مست
ور صابریی بدو نمایم
بر ناید ازو وزو برآیم
بر حسرت او دریغ میخورد
میخورد دریغ و صبر میکرد
لیلی که چو گنج شد حصاری
میبود چو ماه در عماری
میزد نفسی گرفته چون میغ
میخورد غمی نهفته چون تیغ
دلتنگ چنانکه بود میزیست
بیتنگ دلی به عشق در کیست
عشق سراسر تمنا و نیاز است.هر چقدر میزان تمنا و نیاز در وجود عاشق بیشتر، عشقی. زلال تر را بروز می دهد. یعنی هرچه نیاز عاشق بیشتر باشد، عشق در وجودش بیشتر معنا می گیرد.
مصداق یک بیت از حافظ.
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
در یک انسان سکسوالیته هم به همین صورت است. شاید به همین علت است که عشق و هوس را در یک کفه ترازو قرار می دهند.
انسان هرچقدر درگیر نوگرایی باشد، در مواجهه با عشق به کلاسیسیم می رسد. زیرا عشق در نهاد بشر جای دارد. و انسان عمدتاً در مواجهه با خود، پایبند سنت هاست. ( ارتباطی به مدرنیته بودن افکار انسان ندارد)
با تمام این مسائل، عشق، یکی از زیباترین حوادثی ست . که بشر در طول تاریخ عمر خود تجربه می کند .
معتقدم عشق با تمام فراز و نشیبش، معنای واقعی را به زندگی هدیه می کند.
مریم راد " واژه "