هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و تمام افکارم

سال نو.مبارک


یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ

ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال

 

از خداوند برای همه عزیزانم آرزو می کنم

.  

پروردگارا! 

مهربان ترین مهربانان 

آنگونه که زمین و زمان از نخوت زمستان، به تنگ آمده اند، در هیاهوی بهار اند.  به دلهای پاک،  طراوت و تازگی عطا کن.

همانگونه که طراوت و تازگی در دل طبیعت موج می زند، به بهار زندگی مان عشق و سلامتی عطا کن. 

به لب هایمان. گل لبخند،  به دلهایمان،  ایمان و به دست هایمان برکت عطا کن. تو مهربان ترین مهربانانی.  

 

کف دست ها را. روی هم و به صورت دعا زیر چانه می گذارم.  چشم ها را می بندم و نفسی عمیق می کشم . با هر دم و بازدم  

از خداوند مهربان برای هر لحظه، فرصت دوباره زیستن، تشکر می کنم.  

از خداوند مهربان، برای وجود عزیزانی که از صمیم قلب دوستشان دارم، تشکر می کنم.  

خداوندا!  تو را دوست دارم که هر لحظه در کنار من و در قلب من جای داری.  به تو تکیه می کنم و با توکل به تو قدم در راه خیر بر می دارم.

با عشق و ایمان به تو در زندگی پیش می روم و با عقل توکل به تو که نهایت قدرت من است، زندگی را برای خود و عزیزانم می سازم.  

عشق ویژگی من است  .  با عشق به تو و عزیزانی که دوستشان می دارم، به زندگی لبخند می زنم.  

زیستن بزرگترین نعمت بشر است.  برای تمام لحظاتی که با تو در کنار عزیزانم زیسته ام، تشکر می کنم.  

آرام نفسی عمیق می کشم و برای نفس هایی که می کشم، خداوند را سپاسگزارم.  

چشم ها را. باز می کنم و به زندگی با عشق می نگرم.  



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 Farvardin 98 ، 01:08
واژه

نگاهی تازه از یک دریچه دیگر به دو اسطوره عشق

عشق  یک "سوبژکتیو " در زندگی بشر است. ذهنیات درونی انسان نسبت به آنچه که واکنش احساسی و عاطفی نشان می دهد می تواند عامل حرکت او، نسبت به آنچه. که عشق می ورزد باشد.

حال آنکه . این عشق می تواند حاصل عشق یک انسان به همنوع خود باشد. (بدون وجود نگرشی منفی که در جوامع بسته  یا جوامع دوگماتیسم وجود دارد)    یا عامل  تحریک هورمون های انسان در مقابله با  جنس مخالف، از یک دریچه  خاص باشد.  (سکسوالیته)  

شاید، بی انصافی ست اگر عشق را صرفا از نگاه سکسوالیته ببینیم.  عشق فراتر از معاشقه دو انسان است.

اگر چه با دیدن معشوقه،  تمنایی در درون وجود عاشق

شکل می گیرد  و تمایل او به هم آغوشی را بیشتر می کند. 

با نگاهی به اسطوره های عشق،مثل لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و....   به روشنی می توان این مسئله را تحلیل کرد.  از زبان مجنون در خمسه نظامی 

بردی دل و جانم این چه شور است

این بازی نیست دست زور است

از حاصل تو که نام دارم

بی‌حاصلی تمام دارم

بر وصل تو گرچه نیست دستم

غم نیست چو بر امید هستم

گر بیند طفل تشنه در خواب

کورا به سبوی زر دهند آب

لیکن چو ز خواب خوش براید

انگشت ز تشنگی بخاید

پایم چو دولام خم‌پذیر است

دستم چو دو یا شکنج گیر است

نام تو مرا چو نام دارد

کو نیز دویا دولام دارد

عشق تو ز دل نهادنی نیست

وین راز به کس گشادنی نیست

 

سوبژکتیو بودن یک عشق او را تبدیل به ابژکتیو می کند.  این مسئله در عشق لیلی و مجنون از خمسه نظامی به وضوح نمایان است.  

می‌گفت گرش گذارم از دست

آن شیفته گشت و این شود مست

ور صابریی بدو نمایم

بر ناید ازو وزو برآیم

بر حسرت او دریغ می‌خورد

می‌خورد دریغ و صبر می‌کرد

لیلی که چو گنج شد حصاری

می‌بود چو ماه در عماری

می‌زد نفسی گرفته چون میغ

می‌خورد غمی نهفته چون تیغ

دلتنگ چنانکه بود می‌زیست

بی‌تنگ دلی به عشق در کیست

 

عشق سراسر تمنا و نیاز است.هر چقدر میزان تمنا و نیاز در وجود عاشق بیشتر، عشقی. زلال تر را بروز می دهد. یعنی هرچه نیاز عاشق بیشتر باشد،  عشق در وجودش بیشتر معنا می گیرد. 

مصداق یک بیت از حافظ. 

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

در یک انسان سکسوالیته هم به همین صورت است.  شاید به همین علت است که عشق و هوس را در یک کفه ترازو قرار می دهند.

    انسان هرچقدر درگیر نوگرایی باشد، در مواجهه با عشق به کلاسیسیم می رسد.  زیرا عشق در نهاد بشر جای دارد.  و انسان عمدتاً در مواجهه با خود، پایبند سنت هاست.  ( ارتباطی به مدرنیته بودن افکار انسان ندارد)  

با تمام این مسائل، عشق، یکی از زیباترین حوادثی ست . که بشر در طول تاریخ عمر خود تجربه می کند . 

معتقدم عشق با تمام فراز و نشیبش، معنای واقعی را به زندگی هدیه می کند.  

 

 مریم راد " واژه " 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 Esfand 97 ، 01:34
واژه

سلام.  

هر روز  که خورشید طلوع می کند، آرزو می کنم که همیشه عشق در وجود عزیزانم جاری باشد.  

لبخندی از مهر که بیاید، اشک شوق جاری می شود و باران رحمت غم ها را می شوید.  

وجود پر مهرتان همیشه زیبا و دلهایتان همیشه سبز.  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 Esfand 97 ، 08:14
واژه

آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر  از همیشه به زمین می نشیند . 

موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد . 

بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی . 

نفس بکش  با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخند بزن . عشق را هدیه کن . مثل رودخانه جاری باش. گاهی خروشان و گاهی با وقار و متین . 

به طیبعت نگاه کن . طبیعت باغیان می خواهد .  

اگر رزوی افت به شاخه های درخت رسید ؛ به درمانش امید داشته باش. اما اگر افت به ریشه زد ؛ بگذار و بگذر . 

اگر سال گذشته پر از اشوب  بود ؛ شاید سال آینده به امید شادی ؛ به امید لبخند صدا بزند . 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 Esfand 97 ، 18:21
واژه

ماهی

خلاف رودخانه شنا کرد

در خیالش

دل به دریا زد

طفلی چه می دانست

دریا به آن پهناوری

تنهاست

روز وصل ماهی و آب

دریا فقط بلعید

دریا چه می دانست

رسم عاشقی

نوازش است

ماهی را برای خود می خواست

#واژه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 Esfand 97 ، 01:47
واژه
سلام

گاهی اوقات آدم باید به خودش انرژی بده.  انرژی مثبت.

منم اومدم اینجا تا به خودم انرژی بدم.  چونکه فردا تولدمه.  مثل همیشه یک دوست خیلی خوب دارم که یک روز زودتر ساعت 8 صبح تولدم را تبریک گفت. واقعاً شگفت زده شدم.  حتی خودم هم به یاد تولدم نبودم. 

اصلاً فکر نمی کردم، امروز کسی باشه و تولدم را تبریک بگه. 

می دونید من 27 اسفند به دنیا اومدم.  یعنی اصلا قرار نبود در این روز به دنیا بیام. نمی دونم چرا در دیدن این دنیا عجله کردم و 12 روز زودتر به دنیا اومدم.  نمی دونم اگر. این چند روز را دیرتر از موقع به دنیا می آمدم، سرنوشتم به چه صورت می شد.  اصلا تاثیری داشت یا نه.؟ 

به هر حال مجموعه عواملی  باعث شد که من. 27 اسفند به دنیا بیام.  (به مراتب اوضاع من از اون هایی که 30 اسفند به دنیا اومدن بهتره.  کاملاً قبول دارم)  اما همیشه فکر می کنم اگر اردیبهشت یا بهمن به دنیا می آمدم چه می شد. ؟ 

در هر صورت اندکی زودتر یا دیرتر، بالاخره به دنیا آمدم. 

وقتی به دنیا اومدم که همه درحال خونه تکونی هستند.. دارن گرد و غبار ها را از زندگی پاک می کنند.  امیدوارم گرد و غبار دلها را هم پاک کنند. 

حالا که پا به این دنیای عجیب و غریب گذاشتم، تولدم مبارک. 

برای خودم بهترین ها را آرزومندم. 


سال هاست این شعر را به مناسبت روز تولدم به خودم هدیه دادم. 


وقتی که آمدم

زمستان عزم سفر داشت

پرنده در فکر آشیانه بود و

مادرم خیره به دستان کوچکی که در می زد. 

دو قدم مانده تا بهار

قاصد فصل شکفتن بودم. 

#واژه


به نظرم، بهتر از هر جمله ای. خوبه که به خودم بگم

حالا که قاصد فصل شکفتن شدی، کمک کن تا افکار دیگران شکوفا بشه.  وظیفه قاصد شدن را به خوبی انجام بده. 

به خودم میگم :قاصد جان، تولدت مبارک.  همیشه قاصد عشق، قاصد خبر های خوب باش. 

و به تنهایی میگم :آمین

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 Esfand 97 ، 00:00
واژه
به قول باربد. 


آهای ممسلمونا.
چرا منو
به سایت همسایه راه نمی دین؟ 
چرا سایت همسایه باز نمی شه؟ 
همساده
همساده قدیمی
این چه وضعیه؟ 
آقای گوگل هم به روز نمیشه.  هوار هوار
بریم دنبال خروس قندی؟؟؟؟
آهای خروس قندی کجایی؟؟؟؟

 " باربد "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 Esfand 97 ، 08:59
واژه
  • عشق بزرگترین محرک زندگی انسان است.  یک سوبژکتیو  که قادر است از انسان یک قهرمان بسازد . یک اسطوره یا یک افسرده بالفطره.  

  • ذهنیت درونی انسان او را وادار می کند که نسبت به بعد عاطفی وجود خود واکنش  نشان دهد. مثلا عاشق با دیدن معشوقه، قاف عشقش تند تر می زند.  یا از هیجان، نفسش به شماره  می افتد .  


  • عشق با خود دنیایی از رمز و راز را به همراه دارد.  و این رمز و راز نیز نشان دهنده ی سوبژکتیو بودن آن است.  



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 Esfand 97 ، 00:19
واژه
بشر قرن هاست که تمام گرفتاری ها. کج فهمی ها و نرسیدن به آرزو هایش را به پای تقدیر می نویسد  . شاید تنها راه مقابله با " من دیگرش " این باشد که تمام ناکامی ها  را  به پای تقدیر بنویسد.و خود را از"  چه کنم "چه کنم ها،  نجات دهد.  
از آن طرف اگر عنصری بنام تقدیر در زندگی بشر نبود، این ناکامی ها را به پای چه کسی می نوشت.؟  چگونه خود را از سرزنش " من دیگرش " نجات می داد؟  

حال و هوای این روز های بشر چگونه است؟  اصلاً به خود اجازه فکر کردن می دهد؟  یا با دلایل واهی مدام در پی خفه کردن " من  دیگرش " آرام می نشیند، پا را روی پای می گذارد  و چای  می نوشد.  
این " من دیگر " کیست که هم نابود می شود و هم نابود می کند؟   
آیا دغدغه بشر امروز " من دیگرش " است ؟ 
اصلاً لابه لای گرانی، هزاران قرض و قوله، مشتی لاطائلات ، 
نگرش پوچ جامعه نسبت به اکثر مسائل، جایی برای " من دیگر " باقی. می ماند.؟  
شما بگویید،  پای تقدیر را کجای این زندگی بنویسیم که درست باشد.؟ 
لابه لای باید ها و نباید های زندگی، مسئله جبر و اختیار کجای زندگی بشر جای دارد. ؟ آیا در زندگی بشر مفهوم جبر و تقدیر همسان هستند؟  
اگر همه زندگی جبر است پس تکلیف اختیار چه می شود؟  

این مسائل دیالکتیک زندگی بشر است.  از آغاز تا انتها.  
طبیعتا زندگی بشر پیوسته در ستیز است، گاهی به این سو و گاهی به آن سو.  
انسان موفق کسی ست که از اختیارات خود به درستی بهره بگیرد.  حال آنکه مفهوم درست و غلط بودن. در زندگی بشر ،تا حدودی نسبی ست.  
اگر بخواهیم به موضوع عمیق تر بنگریم می بینیم که انسان هم، خود موجودی نسبی ست . طبیعی ست که برای،یک انسان نسبی، تمام تعاریف نیز نسبی ست.  مطلق گرایی در زندگی بشر جایی ندارد . 
انسان زمانی می تواند احساس رضایت را در خود تقویت کند که از اختیارات خود، متناسب با شرایط ،به طور نسبی ،پیروزی را بدست بیاورد.  احساس پیروزی یکی از عوامل مهم رسیدن به رضایت در زندگی ست.  
آیا انسانی که احساس رضایت را در زندگی به وفور تجربه کرده ،متناسب با مسئله جبر پیش رفته یا اختیار؟ تقدیر در زندگی اش پررنگ بوده یا تصمیم ؟ 

من فقط می دانم زندگی یک بازه زمانی کوتاه دارد.  زمان  همیشه با سرعت بیشتری نسبت به انسان ها در حال دویدن است . سرعت عمل در تصمیمات بشر نقشی اساسی خواهد داشت. بنابراین می توان معتقد بود که این بشر است که جبر و اختیار زندگی خود را می  سازد .  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 Esfand 97 ، 01:43
واژه

حصرت مولانا،  چقدر زیبا گفته 

هر کسی را بهر کاری ساختند

میل آن را در دلش انداختند


امروز برای پانسمان سوختگی دست پدر همراه او به بیمارستان رفتم.  انقدر سخت و طاقت فرسا بود که حد و اندازه  نداشت.  

 دیدن تراشیدن زخم پدر، با اینکه بی حسی  تزریق شده بود، خیلی سخت بود.   انگار جان من را می گرفتند. و ذره ذره وجود من را می تراشیدند.  

اما برای جلوگیری از عفونت لازم بود که سوختگی و قشر رویی پوست را بتراشند.    . پدر تحمل کرد.  اما من مثل پدر قوی نبودم.  

با اینکه حرفی نزدم و سکوت کردم اما من را از اتاق بیرون کردند.  

پذیرفتم چون طاقت دیدن آنهمه درد را نداشتم.  هر بار که پدر چشمش را از درد می بست من غصه می خوردم.  


تمام این مدت به چهره خونسرد پرستار فکر می کنم.  

خودم را به جای آن پرستار گذاشتم،. واقعا تحمل درد دیگران در توان من نیست.  


خلاصه از لحظه ای که منزل رسیدم، سردرد دارم . احساس کوفتگی می کنم.  


باید پذیرفت که 


هر کسی را بهر کاری ساختند

میل آن را در دلش انداختند


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 Esfand 97 ، 18:45
واژه