سلام.
هر روز که خورشید طلوع می کند، آرزو می کنم که همیشه عشق در وجود عزیزانم جاری باشد.
لبخندی از مهر که بیاید، اشک شوق جاری می شود و باران رحمت غم ها را می شوید.
وجود پر مهرتان همیشه زیبا و دلهایتان همیشه سبز.
سلام.
هر روز که خورشید طلوع می کند، آرزو می کنم که همیشه عشق در وجود عزیزانم جاری باشد.
لبخندی از مهر که بیاید، اشک شوق جاری می شود و باران رحمت غم ها را می شوید.
وجود پر مهرتان همیشه زیبا و دلهایتان همیشه سبز.
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر از همیشه به زمین می نشیند .
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد .
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی .
نفس بکش با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخند بزن . عشق را هدیه کن . مثل رودخانه جاری باش. گاهی خروشان و گاهی با وقار و متین .
به طیبعت نگاه کن . طبیعت باغیان می خواهد .
اگر رزوی افت به شاخه های درخت رسید ؛ به درمانش امید داشته باش. اما اگر افت به ریشه زد ؛ بگذار و بگذر .
اگر سال گذشته پر از اشوب بود ؛ شاید سال آینده به امید شادی ؛ به امید لبخند صدا بزند .
ماهی
خلاف رودخانه شنا کرد
در خیالش
دل به دریا زد
طفلی چه می دانست
دریا به آن پهناوری
تنهاست
روز وصل ماهی و آب
دریا فقط بلعید
دریا چه می دانست
رسم عاشقی
نوازش است
ماهی را برای خود می خواست
#واژه
گاهی اوقات آدم باید به خودش انرژی بده. انرژی مثبت.
منم اومدم اینجا تا به خودم انرژی بدم. چونکه فردا تولدمه. مثل همیشه یک دوست خیلی خوب دارم که یک روز زودتر ساعت 8 صبح تولدم را تبریک گفت. واقعاً شگفت زده شدم. حتی خودم هم به یاد تولدم نبودم.
اصلاً فکر نمی کردم، امروز کسی باشه و تولدم را تبریک بگه.
می دونید من 27 اسفند به دنیا اومدم. یعنی اصلا قرار نبود در این روز به دنیا بیام. نمی دونم چرا در دیدن این دنیا عجله کردم و 12 روز زودتر به دنیا اومدم. نمی دونم اگر. این چند روز را دیرتر از موقع به دنیا می آمدم، سرنوشتم به چه صورت می شد. اصلا تاثیری داشت یا نه.؟
به هر حال مجموعه عواملی باعث شد که من. 27 اسفند به دنیا بیام. (به مراتب اوضاع من از اون هایی که 30 اسفند به دنیا اومدن بهتره. کاملاً قبول دارم) اما همیشه فکر می کنم اگر اردیبهشت یا بهمن به دنیا می آمدم چه می شد. ؟
در هر صورت اندکی زودتر یا دیرتر، بالاخره به دنیا آمدم.
وقتی به دنیا اومدم که همه درحال خونه تکونی هستند.. دارن گرد و غبار ها را از زندگی پاک می کنند. امیدوارم گرد و غبار دلها را هم پاک کنند.
حالا که پا به این دنیای عجیب و غریب گذاشتم، تولدم مبارک.
برای خودم بهترین ها را آرزومندم.
سال هاست این شعر را به مناسبت روز تولدم به خودم هدیه دادم.
وقتی که آمدم
زمستان عزم سفر داشت
پرنده در فکر آشیانه بود و
مادرم خیره به دستان کوچکی که در می زد.
دو قدم مانده تا بهار
قاصد فصل شکفتن بودم.
#واژه
به نظرم، بهتر از هر جمله ای. خوبه که به خودم بگم
حالا که قاصد فصل شکفتن شدی، کمک کن تا افکار دیگران شکوفا بشه. وظیفه قاصد شدن را به خوبی انجام بده.
به خودم میگم :قاصد جان، تولدت مبارک. همیشه قاصد عشق، قاصد خبر های خوب باش.
و به تنهایی میگم :آمین
عشق بزرگترین محرک زندگی انسان است. یک سوبژکتیو که قادر است از انسان یک قهرمان بسازد . یک اسطوره یا یک افسرده بالفطره.
ذهنیت درونی انسان او را وادار می کند که نسبت به بعد عاطفی وجود خود واکنش نشان دهد. مثلا عاشق با دیدن معشوقه، قاف عشقش تند تر می زند. یا از هیجان، نفسش به شماره می افتد .
عشق با خود دنیایی از رمز و راز را به همراه دارد. و این رمز و راز نیز نشان دهنده ی سوبژکتیو بودن آن است.
حصرت مولانا، چقدر زیبا گفته
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
امروز برای پانسمان سوختگی دست پدر همراه او به بیمارستان رفتم. انقدر سخت و طاقت فرسا بود که حد و اندازه نداشت.
دیدن تراشیدن زخم پدر، با اینکه بی حسی تزریق شده بود، خیلی سخت بود. انگار جان من را می گرفتند. و ذره ذره وجود من را می تراشیدند.
اما برای جلوگیری از عفونت لازم بود که سوختگی و قشر رویی پوست را بتراشند. . پدر تحمل کرد. اما من مثل پدر قوی نبودم.
با اینکه حرفی نزدم و سکوت کردم اما من را از اتاق بیرون کردند.
پذیرفتم چون طاقت دیدن آنهمه درد را نداشتم. هر بار که پدر چشمش را از درد می بست من غصه می خوردم.
تمام این مدت به چهره خونسرد پرستار فکر می کنم.
خودم را به جای آن پرستار گذاشتم،. واقعا تحمل درد دیگران در توان من نیست.
خلاصه از لحظه ای که منزل رسیدم، سردرد دارم . احساس کوفتگی می کنم.
باید پذیرفت که
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
شب ها که سکوتست و سکوتست و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شبها که سکوتست و سکوتست و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
فریدون مشیری