به قول حضرت حافظ
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد
همین چند بیت این غزل حال عجیب خیلی از ما آدم ها ست. .
خاطراتت همیشه در دلم زنده است. هر سال این موقع با حرفها و با کارات یادآوری می کردی که فردا تولدته.
عزیزترینم تولدت مبارک . هزار بار تولدت مبارک. هزار بار....
هر وقت از همه دنیا نا امید میشم، یا وقتی از زندگی سیر میشم میآی به خوابم و دلداری می دی. اینقدر دستم ازت کوتاه شده که دیگه نمی تونم تو رو داشته باشم.
اینقدر ازم فاصله داری که فقط می تونم توی خواب پیدات کنم. دلم می خواست امروز داد بزنم ،فریاد بزنم. سنگ روی قبر را بردارم و بغلت کنم. دلم می خواست یک بار دیگه صدام کنی. فقط یک بار دیگه.
به محض اینکه اومدم بالای سرت وجودت را حس کردم. پاک و نقره ای بودی. می درخشی. چشمام را بستم و نفس کشیدمت.
قلبم داره می سوزه. قفسه سینه ام سنگین میشه وقتی می دونم هر کاری کنم ،دیگه تو رو ندارم. بیشتر از همیشه بهت احتیاج داشتم. احتیاج داشتم که باشی، که نفس بکشی. با من حرف بزنی.
دیشب تو خواب بهم می گفتی از اینکه غصه می خورم ناراحتی. با غصه های من غصه می خوری. با گریه های من گریه می کنی، مثل همون موقع که روی زمین بودی دست خودم نیست. تو آسمونی شدی، من اینجا روی زمین جا موندم.
مثل همیشه برات تسبیح می زنم. فاتحه می خونم، خیرات می دم . اما دلم سبک نمیشه.
هیچ وقت آخرین باری که بغلت کردم را فراموش نمی کنم . همه تو رو با خنده های،قشنگت به یاد میارن و من تو رو با تمام لحظات خوبی که کنارت داشتم به یاد میارم.
اینقدر خای خالیت بزرگه که با هیچ چیز و هیچ کسی پر نمی شه.
دلم برای بغل کردنت تنگ شده. . برای اینکه سرتو روی پام بذاری و موهاتو نوازش کنم. چشماتو ببندی و بگی دستات آرامش میده.
دنیا بدون نو، اون دنیایی که باید باشه نیست.
حالم خیلی بده.
تو یک نفر نبودی، درد نبودن کدوم تحمل کنم.
برات دعا می خونم.
"من یک زنم و به زن بودنم افتخار می کنم. "
شاید این جملات را در دنیای امروزه، زیاد شنیده باشید. به لحاظ دستوری جملات ساده ای هستند اما نمایانگر یک مکتب یا دیدگاه و یا جنبشی خاص در تمام جوامع بشری شده اند.
درواقع دیدگاه پسامدرن، با جنبش زنان آغاز و به صورت همه گیر در جوامع مختلف نمودار شد. دیدگاهی که کمربندی انتزاعی را بین قشر زن و مرد در جامعه اعمال می کند. نتیجه آن، با قدری جانب داری ، به سالارگری قشری خاص منجر میشود.
به اعتقاد من هر دو دیدگاه یا سالارگری می تواند مخرب باشد، چرا که در این دیدگاه متعصبانه با فشار یک قشر بر قشر دیگر، صورت کلی، یک جامعه را از اعتدال خارج می کند. این مسئله یعنی ارزش و اعتبار اجتماعی قشری را بر قشر دیگر جامعه ارجحیت دادن. نتیجه این ارجحیت، بدون شک، سَرخوردگی قشری از جامعه است.
زنان و کودکان قشر آسیب پذیر جامعه هستند. شاید بخشی از این. آسیب پذیری را مدیون طبیعت هستند. اگر طبیعت قدرت باروری را به زن. ( ماده) داد، در مقابل آن، همراهی این باروری را در اختیار مرد (نر) قرار داد. یعنی طبیعت هم با توجه به قوانین ثابت و نوشته نشده خود، به دنبال رسیدن به تعادل، بین این دو قشر می باشد.
اگر بپذیریم که انسانها، اولین قوانین زندگی اجتماعی خود را مدیون طبیعت هستند. پس باید بپذیریم که با پیروی از همین قوانین به سمت برابری این دو قشر پیش برویم. یعنی تعادل اجتماعی را به زندگی بشری بازگردانیم.
جامعه در اصطلاح محصول گرد آمدن انسانها و کنشهای متقابل میان آنان است که باهم زندگی میکنند و در رسیدن به هدف معینی با یکدیگر همکاری دارند. بهعلاوه معیارها و مقرراتی ساده یا پیچیده بر روابط عادی آنها حاکم است و نهادها و سازمانهایی، تداوم و پایداری اجتماع آنان را تامین میکند.
انسان ذاتاً موجودات اجتماع هستند و تمایل دارند که به صورت جمعی زندگی کنند. در این بین، غریزه جنسی انسان تنها عامل غالبی است که افراد بشر را به گرد هم آمدن و تشکیل زندگی اجتماعی سوق میدهد.
شاید به همین دلیل است که زنان و کودکان قشر آسیب پذیر اند.
اولین عامل تخریب یک جامعه، شاید تخریب فلسفه سکسوالیته بین انسانها ها، در برخی جوامع خاص بود. . حتی در این دیدگاه نیز، زنان آسیب پذیر ترند. معتقدم هرچیزی که از اعتدال خود خارج شود به مراتب مخرب تر خواهد بود .
هدف از نوشتن این جستار،اجتماعی را به حساب ایدئالیسم بودن یک زن و آرمان های او برای رسیدن به یک برابری های اجتماعی بدانید .
"آرزو که بر جوانان عیب نیست "
امروز روز درختکاری ست.
تا می توانید درخت بکارید. هی درخت بکارید .
......
به هر حال
روز درختکاری مبارک
آفت به ریشه زد
وَ من گریستم
باران چشم هایم
به خاک بی وجود
صیقل داد
تندیسی شد از
من، آفت و عشق
#واژه
#مریم_راد_واژه
#آفت
#شعر_سپید
@ashenayeeshgh
چقدر خوبه آدم چند تا دوست خوب داشته باشه بتونه باهاشون حرف بزنه.
گاهی اوقات حصارها ی تنهایی را باید شکست . با کسی که بتوان به همه وجودش اعتماد کرد. به رفتار و گفتار و کردارش،بتوان اعتماد کرد . .
حصارهای تنهایی را باید با کسی شکست که وقتی دستش به سمتت دراز می شود، بشود به بودنش تا به ابد اطمینان داشت. دستش را گرفت و تا افق ها پرواز کرد.
کسی،که بال پروازت بشود نه عامل شکستن بالا هایت.
کسی که دوست و یار و غمخوارت باشد ،نه اینکه دشمنی در لباس دوست باشد
کسی باشد که بیاید و مهمان دلت بشود وهرگز نرود. انقدر که روز و شبت با او جان بگیرد. کسی باشد که لحظه هایت را رنگین کند، نه اینکه رنگ زندگی ات را بگیرد.
کسی باشد که حس بودن را، عاشقی را ،لبخند زدن را هدیه دهد و به همان اندازه هدیه بگیرد. نه اینکه همه ی هست و نیستت را بگیرد و رفیق نمیه راه بشود. به جای عشق، کینه و نفرت هدیه دهد.
کسی که هنرپیشه ی زندگی نباشد .خودِ خودش باشد. عاشق باشد نه فارغ.
کسی که حرفش حرف باشد، آنقدر که بشود به تک تک حرف های قسم خورد.
کسی که نگاهش عشق باشد، رفتارش، عملکردش و گفتارش عشق باشد . و به همان اندازه عشق بگیرد .
بعضی آدم ها نوشدارو هستند و بعضی دیگر سمی کشنده. نوشداروی زندگی یکدیگر بشویم نه سم کشنده.
طبیعت، اصولاً زبان خود را دارد و نشانه گذاری جانوران به طبیعت آنها باز می گردد . در این بین جانوران چه وحشی و چه اهلی بی تاثیر از محیط خود و طبیعتی که در آن قرار دارند، نمی باشند. بنابراین به تجربه به کشف خود پرداخته اند و به زبانی برای ارتباط با همنوعان خود و حتی ارتباط با غیر همنوعان دست یافته اند.
دنیای انسان ها نیز شبیه دنیای حیوانات است. یعنی انسان ها نیز بی تاثیر از محیط اجتماعی خود نیستند و این میراث گرانبها را از طبیعت به ارث برده اند.
مثلاً یک شیر بیشه، برای شکار یک آهو؛ کمین می کند، نعره نمی زند. چراکه خوب می داند نعره های بی حساب و کتاب حتماً مرغ را از قفس می پراند . از طرف دیگر آهو نیز برای شکار نشدن ( با وجود واقف بودن به تمام ضعف های خود) استراتژی های خاصی دارد. مثلاً فرار یا حتی جفتک انداختن، نزدیک نشدن به کمین گاه، لگد پرانی و هر چیز دیگری.
این مثال حکایت یک شیر بیشه بود. در مورد حیوانات اهلی و دست آموز، قضیه قدری متفاوت است.
در همزیستی حیوانات اهلی و انسان ها، گربه را مثال می زنیم.چرا ؟ چون بسیاری،بازیگوش هستند و طنازی را به طور غریزی می دانند. گربه ها برای جلب حمایت، خود را به انسان می مالند و دم خود را بالا می گیرند. انسان ها عمدتاً این پالس های عاطفی را دریافت می کنند. ( به شخصه معتقدم انسان هایی که دارای حیوانات دست آموز هستند دارای روحیه مهربان و لطیفی هستند. )
سوال اینجاست اگر انسان ها به بازیگوشی گربه ها لبخند می زنند .یعنی گربه خانگی ما حمایت شده ؟
شاید گربه ی ما یک گربه دست آموز باهوش باشد و توان جلب توجه را در خود دارد. آیا کودکان اجازه جلب توجه به گربه را می دهند؟
این است که گربه خانگی ما شاید همیشه تنها ست.در این حال گربه ها هم مانند انسان ها ،احساسات ناخوشایندی را تجربه می کنند.
غصه می خورند. غمگین می شوند. قهر می کنند. یا غر می زنند.
از نشانه گذاری جنس مخالف جهت حفظ بقا که بگذریم . ( تنازع بقا از مسائل حائز اهمیت در بین حیوانات است. ) چراکه حیوانات نیاز نیست کار کنند و فکری به حال پوشاک و قر و فر های خود یا نیازهای طبیعی خود داشته باشند، بنابراین تنها مسئله مهم آنها تنازع بقا خواهد بود. ( دنیای بی دغدغه، بدون فکر ، و.... ). مسئله اهمیت تنازع بقا در جانوران اهلی و وحشی ثابت شده و انکار ناپذیر است با این تفاوت که در جانوران اهلی قدری با ادب و نزاکت بیشتری اتفاق می افتد. مثلا شاید ترتیب چرخش شب و روز را در نظر بگیرند .
قطعاً تفاوتی بین دنیای انسان ها و حیوانات موجود است. اگرچه در بین انسانها نیز تنازع بقا حائز اهمیت است. وقتی انسان ها در لابه لای غرایز خویش دست و پا می زنند، یعنی به دنیای کوچک و ناچیز مادی خود اکتفا کرده اند. اینجاست که ماتریالیسم پا به میدان می گذارد و چشم و همچشمی های متداول... ...
در بین ماتریالیسم ها تراز طبقاتی حرف اول را می زند. اما تمام ماتریالیسم ها برای رسیدن به خواسته های خود راه های شرافتمندانه را پیش نمی گیرند. بلکه برخی از آنها برای رسیدن به اهداف خود همه چیز را، تمام تعاریف را و حتی اخلاق را زیر پا می گذارند.
یعنی در این لحظه با انسان هایی با افکاری مبتنی بر غرایز ،مادی پرست و ضد اخلاق روبه رو هستیم.
اما قضیه به اینجا ختم نمی شود . به این دسته، افرادی اضافه می شوند که می خواهند اهداف کثیف خود را توجیه کنند. می شوند همان دسته افرادی که معتقدند هدف وسیله را توجیه می کند. پس می توان گفت ماکیاولیست ها هم اظهار وجود می کنند.
یعنی به فلسفه سکسوالیته طبیعت ،ماتریالیسمِ ماکیاولیسم هم اضافه شده.
از،آن طرف انسان ها نیازمند رسیدن به معنا شدند چراکه همه از تمکن مالی برخوردار نبودند. پس پای اگزیستانسیالیم هم به زندگی بشر باز شد. برای،فرار،از نهلیسم راهکار،بدی نبود .
اعتقادات اگزیستانسیالیم ها امید را در وجود بشر زنده می کرد بماند که یکی،از مکاتب مورد علاقه بنده است.
اما انسان سکسوالیته ماتریالیسمِ ماکیاولیسمِ اگزیستانسیالیم یک معجون تمام عیاری می شود که در وصف آن کتابها می توان نوشت.
هنوز ادامه دارد، قضیه به اینجا ختم نمی شود. و فعلا توان صحبت نیست.